2

418 64 3
                                    

از اخرین باری که یه سکس درست داشت اونجوری که لذت ببره ، ماه ها میگذشت البته همون دختر هم تا دو هفته توی بیمارستان بستری بود ! بعد از اون با هرکسی وارد رابطه میشد وسط سکس جا میزدند ،میترسیدن، و فرار میکردن
دست خودش نبود یونگی از این حس لذت میبرد میدونست داره کار اشتباهی میکنه ولی حس خوبی که بعد از اون سکس خشن داشت باعث میشد نذاره چیزی عوض شه
تقریبا دو هفته ای میشد که کارشو با هندجاب توی حموم داشت جلو میبرد و از این حس‌ متنفربود ،از اینکه خودش مجبور شه به خودش کمک کنه
جایی پس ذهنش پدرشو بازخواست میکرد که باعث شده این حس درونش به وجود بیاد، حالا اون خیلی راحت داره زندگیشو میکنه  و یونگی داره با این روان سادیسمیش دست و پنجه نرم میکنه
دقیقا یادش نمیومد چند ساعت توی اتاقش کنار پنجره نشسته و چند پاکت سیگار تموم کرده با صدای در به خودش اومد
-یونگی‌نمیخوای بیای بیرون هیئت مدیره منتظرته
-اه تهیونگ الان میام
-چت شده باز ؟ کدوم بدبختی رو توی تخت نابود کردی که عذاب وجدانش نمیذاره تمرکز کنی؟
-تو دیگه شروع نکن تهیونگ ،خودتم میدونی دو هفته است با هیچ کس رابطه نداشتم
-پس همینه که داره به مغزت فشار میاره
-نظرت چیه بی خیال رابطه عموزادگیمون بشم و این فشار مغزیمو با تو خالی کنم
- دورشو دورشو نکبت پاشو خودتو جمع کن نیم ساعت دیگه جلسه است فقط همین یه کارو برات نکردم عنتر
-خب بیا تمام وکمال حق عموزادگیتو ادا کن پسر عمو
-اخ یونگی حیف که مجبوریم این جلسه رو بریم وگرنه با همون اشغالایی که مردمو اذیت میکنی یه دست به فاکت بدم ببینی چه حسی داره......... پاشو گمشو
خندید و روشو سمت پنجره کرد: باشه ترش نکن حالا، تو برو من میام
-رو اب بخندی نکبت
تهیونگ از اتاق بیرون رفت و یونگی رو با افکارش تنها گذاشت درسته تهیونگ تنها دوستی بود که داشت تنها کسی که از همه چی‌یونگی خبر داشت
وقتی به جایی رسیده که صمیمی ترین دوستش هم داره اینجوری میگه وقتشه تغییر کنه خسته شده بود از این تنهایی از این فکرهایی که توی ذهنش بود

my rewardWhere stories live. Discover now