29

126 31 11
                                    

نفهمید با چه سرعتی خودشو به خونه ی جیمین رسوند درسته... حسابی از دستش عصبانی بود ولی این دلیل نمیشد که الان از ترس قلبش تند نزنه....
وارد خونه شدن جونگوک از ترس رنگش پریده بود ،با دیدن یونگی سرجاش خشک شد و نگاهشو به زمین دوخت ، نمیتونست توی چشماش نگاه کنه تقصیر اون بود که اصرار کرده بود برن بار ....

تهیونگ سمتش رفت و اونو توی آغوشش کشید
- هیشششش آروم باش عزیزم .......
این حرف باعث شد بغضش بترکه و شروع به گریه کردن کنه ، یونگی عصبی بود برای همین نمیتونست آروم بگیره
- الان وقت گریه کردن نیست جونگوک ، تعریف کن چی شده .....
تهیونگ اخمی بهش کرد
- هیونگ حالشو نمی‌بینی ؟؟؟؟صبر کن!!!!
- با صبر کردن من امکان داره وضعیت جیمین بدتر بشه ، پس لطفاً جونگوک الان خودتو کنترل کن و تعریف کن چی شده !!!

جونگوک خودشو از توی بغل تهیونگ بیرون کشید ، نگاهی به جفتشون کرد و آروم سمت مبل رفت
- صبح بهم زنگ زد حالش اصلا خوب نبود من سریع خودمو رسوندم بهش .....نگران حال تو بود همش رژه میرفت توی خونه .......بهش گفتم بیا بریم بیرون غذا بخوریم میخواستم حال و هواش عوض شه
بعدش رفتیم مطب چنتا بیمار رو ویزیت کرد ......من من بهش گفتم بیا بریم بار باهم نوشیدنی بخوریم میدونستم چی شده و چقدر حالش بده ......دنبال راه حلی بود که بتونه برات توضیح بده ..توی بار زد به سرش گفت میخواد مست کنه ...من وقتی دیدم میخواد مشروب بخوره من نخوردم زیاد که حواسم بهش باشه ، سرش گرم شده بود و رفت وسط رقصید ...

این حرف جونگوک باعث شد دستای یونگی مشت بشه با دندون های چفت توپید بهش
- میبینم که خیلی ایده های مسخره به مغزت رسیده جئون؟؟!!!
جونگوک آب دهنشو قورت داد و با نگاه ملتمسش به تهیونگ نگاه کرد
- من .......من فقط نگرانش بودم چون می‌دونم وقتی توی این شرایط قرار میگیره چیکار می‌کنه باید ذهنشو منحرف میکردم
تهیونگ اخمی کرد
- مگه چیکار میکنه؟؟؟
- جیمین وقتی احساس گناه داشته باشه به خودش صدمه میزنه ، آخرین بار با وضع خوبی پیداش نکردم ،من نمیخواستم بلایی سرش بیاد یونگی من اونو بهتر از تو میشناسم.....

یونگی متعجب شده بود ابروهایش بالا رفته بود و آب دهنشو قورت داد
با جیمینش چیکار کرده بود ....... با صدایی که خودشم به زور می‌شنید سوالشو پرسید
- بعدش چی شد؟؟؟
- یهو غیبش زد ،من تمام بار رو گشتم حتی بادیگارد های دم در اونو ندیده بودن که خارج بشه ..

سرشو بین دستاش گرفت
- نمی‌دونم انگار آب شد رفت توی زمین .هرچی بهش زنگ میزنم جواب نمی‌داد واقعا نمی‌دونستم چیکار کنم ، جیمین از اون دسته آدم ها نیست که مست کنه با یه نفر بره، اون کسی رو خیلی به خودش نزدیک نمیکنه مخصوصا الان که با توئه یونگی می‌دونم که یه اتفاقی براش افتاده ......
تهیونگ دستای جونگوک رو گرفت
- اتفاق عجیبی امروز نیوفتاد؟؟؟
جونگوک کمی فکر کرد و بینیشو همزمان بالا کشید
- نه فقط .....نمی‌دونم این عجیبه یا نه توی رستوران یه نفر اومد و کیفیت غذا رو ازمون پرسید می‌گفت مدیر رستوران هست اسمش جیسون...جکسون ...نمی‌دونم یه چیزی توی این مایه ها بود
با اسم جکسون نگاه یونگی و تهیونگ بهم افتاد
- میدونستم آروم نمیشینه
- آروم باش یونگی ما هنوز مطمئن نیستم
- مطمئنم کار خودشه ....می‌دونم می‌دونم ..
جونگوک گیج بهشون نگاه میکرد ولی دیگه جونی براش نمونده بود که بخواد واکنش نشون بده .....











my rewardWhere stories live. Discover now