10

344 53 15
                                    

- من چه غلطی کردم؟؟؟لعنت به من
بلند شد و سمت اشپزخونه رفت باید یه لیوان اب میخورد و فکر میکرد این گندی که زده رو چجوری جمع کنه

یونگی لبخندزنان رانندگی میکرد، از روزی که پاشو توی مطب گذاشته بود و ناخن های دستشو دیده بود حدسشو میزد و امشب حدسش به یقین تبدیل شد
باید تا فردا شب صبر میکرد تا ببینتش این اقای دکتر داشت براش خیلی جالب میشد.

تند تند داشت راه رو هارو میدویید، صبح خواب مونده بود و حالا بالای ۲۰ نفر رو باید ویزیت میکرد ،سمت اتاقش رفت و لباسشو عوض کرد
- دیر کردی دکتر پارک
-اه جونگوک خواب موندم
- اونو که دارم میبینم، ولی از تو بعیده میخوام بدونم چرا خواب موندی؟
نگاهی بهش کرد و چشمی توی کاسه چرخوند اگر هرچیزی میگفت جونگوک دست میگرفت و تا خود شب اذیتش میکرد
-چه خبر از اون پسره؟؟باهاش حرف زدی؟؟؟
-  اونو میگی؟اه نه میترسم بخدا
- ترس نداره دیگه کوکی برو بگو خوشت اومده ازش
- اگه اون از این رابطه ها بدش بیاد چی؟؟؟نه نه خیلی جدیه من میترسم‌ واقعا بعدم من نمیدونم کجاست
خنده ای کرد و‌سمت در رفت
- برو همون جایی که بار اول دیدیش ....بزدل نباش جونگوک لااقل تکلیف خودتو روشن میکنی ..بیخشید خیلی بیمار دارم بعد حرف میزنیم

ویزیت کردن بیمارای اینجوری خیلی از ادم انرژی میگیره و الان جیمین همه ی انرژیشو از دست داده بود و هنوزم چنتا بیمار برای ویزیت داشت

در اتاق زده شد و‌جیمین به هوای اینکه بیمار بعدی اومده صاف نشست ولی جونگوک درو باز کرد و وارد شد
- قهوه اوردم
-اهههه کوک خیلی نیاز داشتم ممنونم واقعا
-نوش جان
- من چنتا دیگه بیمار دارم ،تو تمومی؟؟
- اره ، به پرستار گفتم‌ بهت چند دقیقه رست بده
- اههه همیشه اینجور موقع ها حس میکنم خودم دیگه دارم عقلمو از دست میدم
جونگوک خنده ای کرد
-یاا زود باش تموم کن بریم ناهار
بعد چشماشو مظلوم کرد
- باید برات تعریف کنم همشو
- امم باشه جونگوک....همه چی مرتبه؟؟
-نمیدونم

ساعت ۳ ظهر بود که ویزیتش تموم شد و‌بعد از اینکه پرستار بهش گفت میتونه بره خوشحال روپوششو دراورد و سمت اتاق جونگوک رفت
دروباز کرد که جونگوک سرشو از توی کتاب دراورد
-تموم شدی بالاخره؟؟؟
-اوهوم بیا بریم دارم میمیرم از گشنگی

توی یکی از همون رستوران های اطراف مشغول خوردن شدن
- اوووم خیلی خوشمزه است بهش نمیخوره
- اره واقعا خوشمزه است
- خب جونگوک از‌ مرد معروفت بگو
جونگوک در کسری از ثانیه قیافه خندانش پوکر شد
- هیووونگ ...توی بار دیدمش با یه پسر دیگه بود جفتشون خیلی سرد و یخ بودن و به هیچ دختر و‌پسری پا نمیدادن....من رفتم کنارش نشستم و بدون حرف فقط نوشیدنیمو خوردم حتی نگاهشم نمیکردم ... یه مدت که گذشت سرمو بالا اوردم و باهاش چشم تو چشم شدم ،بهم لبخند زد...اه لعنت به من
-چیکار کردی جونگوک؟؟؟
-هول شدم و تمام نوشیدنیم روم خالی شد ...گندش بزنن دقیقا همون موقعی بود که داشت نگام میکرد خندید و سرشو تکون داد که اون دوست عصا قورت دادش بهش گفت برن....هیونگ من واقعا خوشم اومده ازش میخوامش
-باید ببرم تو هم توی بیمارستان روانی بستری کنم توی بار یکی‌بهت لبخند زده نه میشناسیش نه ادرسی داری نه شماره ای داری ....آی آی کوکی بدبخت من کراش زدنتم به ادم نرفته
-داری ناراحتم میکنی هیونگ
-احمق دارم چشماتو باز میکنم ....واقع بین باش توی زندگیت ...همه چی پروانه ای نیست
جونگوک لب ورچید و با چشمای درشتش نگاهش کرد
- هیونگ

my rewardWhere stories live. Discover now