15

319 51 14
                                    

چشماشو باز کرد ، تموم تنش درد میکرد ،سرشو چرخوند اتاق اشنا بود ولی نمیتونست بفهمه کجاست ،تکونی خورد
- اههه خدا
متوجه شد لباس تنش نیست ،چشماشو بست بغض گلوشو فشار میداد خسته شده بود از این وضعیت از این شرایط دیگه نه تنش کشش این اتفاق ها رو داشت نه روحش
با صدای باز شدن در چشماشو باز کرد و جیمین رو دید
- هی خوبی؟؟؟
نه نه اخرین چیزی که میخواست اتفاق بیوفته ، دیدن جیمین تو این وضعیتش بود چرا خدا همیشه باهاش این کارو میکرد کاشکی همونجا ولش میکردن تا بمیره
- یونگی صدامو میشنوی؟؟حالت خوبه؟؟؟
- خوبم
صداش بغض داشت و به زور خودشو گرفته بود که گریه نکنه جیمین هم متوجه شده بود ولی باید باهاش حرف میزد نمیتونست اینجوری ولش کنه
دستی توی موهاش کشید
- جاییت درد نمیکنه؟؟؟اگه درد داری بگو تا بهت مسکن بزنم

چشماشو باز کرد و به جیمین نگاه کرد اشک توی چشمش جمع شده بود و صورتشو تار میدید
- میخوام برم خونه
-نه حق نداری جایی بری تو هنوزم حالت خوب نشده
-نمیخوام منو اینجوری ببینی
دستشو روی صورتش گذاشت ،سدش شکست و بغض چند سالش بیرون ریخت ،صدای گریه اش اینقدر سوزناک بود که بیرون از اتاق، جونگوک و تهیونگ هم به گریه انداخته بود
جیمین جلو رفت و بغلش کرد
- هیشششش اروم باش یونگی من پیشتم درستش میکنیم باهم
-من..من
- اروووم یونگی ...من پیشتم همه چی تموم شد دیگه...
جیمین دیگه چیزی نگفت و گذاشت یونگی هرچقدر میخواد توی بغلش گریه کنه و خودشو خالی کنه

از اون طرف تهیونگ هم سرشو روی پای جونگوک گذاشته بود و بی صدا اشک میریخت . یونگی براش پسر عموش نبود ،برادری بود که حتی از خانواده اش براش مهم‌ تر و عزیز تر بود و این اتفاقایی که براش میوفتاد روح تهیونگ هم باهاش زخمی میشد و زجر میکشید

تمام خاطرات از توی ذهنش گذشتن بار اولی که از این اتفاق با خبرشد شبی بود که قرار بود باهم به سینما برن تهیونگ جلوی سینما منتظرش بود ولی یونگی نیومد، وقتی باهاش تماس گرفت جواب نداد ، نگرانش شد و به سمت خونشون رفت

وقتی وارد شد همه جا تاریک بود و صدایی نمیومد حتی خدمتکارا هم جرات نمیکردن خودشونو نشون بدن هرکدوم توی یه سوراخی قایم شده بودن
- اه اقای چو چرا همه جا تاریکه بقیه کجان؟
اقای چو سرخدمتکار بود و تقریبا ازاوایل زندگی اقای مین توی این خونه بود و البته مورد اطمینان ترین فرد توی خونه ش بود
-امممم اقای مین حال مساعدی نداشتن برای همین خونه رو اروم نگه داشتم تا ایشون استراحت کنن
- یونگی کجاست؟؟؟
- امممم ایشون دارن استراحت میکنن و گفتن کسی مزاحمشون نشه بهتره برید و وقت دیگه ای بیاین
- یعنی چی؟؟؟ما قرار داشتیم

در کشمکش با اقای چو بود که صدای جیغ یونگی اومد ، یونگی اصلا ادم سوسولی نبود هر اتفاقی هم میوفتاد داد میزد ولی جیغ؟؟؟

my rewardOnde histórias criam vida. Descubra agora