13

315 59 15
                                    

- معذرت میخوام جیمین...
جیمین از توی اینه بهش نگاه کرد
- تقصیر تو نیست ...
-من میدونم بابام چه ادمیه
-اره منم تقریبا شناختمش
سرشو از روی شونه جیمین برداشت و او هم از توی اینه بهش نگاه کرد
- نمیخوای دیگه دکترم باشی؟؟؟ببین من درک میکنم عیبی نداره
- اتفاقا برعکس الان مصمم ترم
لبخندی به یونگی زد و یونگی هم لبخند خجالت زده ای زد وسرشو پایین انداخت
جیمین سمتش چرخید و دستاشو روی شونه های یونگی گذاشت
- نمیشه فقط خوش بگذرونیم؟؟؟
سرشو بلند کرد و لبخند زد: هرچی شما بخواین..چجور خوش گذرونی ای دوست دارید؟؟؟
-اممم نمیدونم اقای مین ،من که اینجور جشن ها نمیام
- میخواین تهش به چی ختم شه؟؟؟
جیمین ابرویی بالا انداخت ، پس بالاخره یونگی تیکشو انداخت
- به خنده
- اهااااان....این هم خودش راه های مختلفی داره
- شما چی‌ پیشنهاد میکنید؟
یونگی به چشماش نگاه کرد
- بهم‌ اعتماد داری؟؟؟
- اره دارم
-نمیترسی ازم؟؟
-نه چرا باید بترسم؟؟؟چون تو سکس خشنی؟؟؟
- شاید
- مگه میخوایم سکس داشته باشیم که بترسم؟؟؟
-نه ولی..
- یونگی....من الان اینجام که کمکت کنم این وضعیت رو کنترل کنی و بتونی اون خشم توی سکستو کنترل کنی اگه قرار باشه بترسم  دیگه حضور من چه فایده ای داره؟
-یعنی درست میشه؟؟؟
-به نظرم میتونی کنترلش کنی
-بیشتر توضیح بده
- اممم مثلا یه دکمه بذاری ..دکمه ای که هر وقت خواستی روشنش کنی و توی سکس خشن باشی و هر وقت خواستی خاموشش کنی..البته که تو نمیتونی سکس وانیلا داشته باشی ولی خب اروم تر از الان میتونی انجام بدی
لبخندی زد و سری تکون داد

- هی یونگی تو دستشویی چیکار میکنی؟؟؟
-آه مزاحم همیشگی ... تهیونگ برو پی کارت
- میخوام، ولی کارم دقیقه همونجاییه که تو هستی ...بیا بیرون ریخت عنتر..
چشمی توی کاسه چرخوند و پوفی کرد
- اخرش کارم به بیمارستان روانی میکشه با این ادم ..بیا بریم

درو باز کرد و خارج شدن ، تهیونگ با دیدن دوتاشون توی دستشویی لبخند خبیثانه ای زد
- کلک ها نمیتونستید تا شب صبر کنید؟؟؟
یونگی تنه ای بهش زد: کم زر بزن ته
- باشه باشه من هیچی ندیدم
همینطور که داشت میرفت با صدای بلند گفت
- گل بگیر دهنتو شافتک
تهیونگ خندید و سمت دستشویی رفت و یونگی و جیمین سمت جمعیت
تا چشم اقای مین بهشون افتاد به جیمین لبخندی زد و جامشو بالا اورد جیمین لبخندی مصنوعی‌ای زد و سریع مسیرشو عوض کرد
-فقط نادیدش بگیر
- اوهوم
- بریم یکم نوشیدنی بخوریم؟؟؟
- بریم
- نمیخوای بگی بابام چی بهت گفت؟؟؟
-راجع به دوستیمون پرسید اینکه دوستی مثل من دور و برت ندیده
یونگی کمی اضطراب گرفت
-خب چی گفتی بهش؟؟
-گفتم توی دبیرستان باهم بودیم
-خب خوبههههه
- پرسید مگه وضع مالیمون چطوریه که تونستیم توی اون دبیرستان درس بخونم؟
یونگی دوباره نگاهشو به جیمین داد ولی این دفعه شرمندگی توی چشماش موج میزد
-متاسفم
جیمین سری تکون داد:نباش ....
- اممم چی بهش گفتی که دست از سرت برداشت؟؟؟

my rewardWhere stories live. Discover now