- معذرت میخوام جیمین...
جیمین از توی اینه بهش نگاه کرد
- تقصیر تو نیست ...
-من میدونم بابام چه ادمیه
-اره منم تقریبا شناختمش
سرشو از روی شونه جیمین برداشت و او هم از توی اینه بهش نگاه کرد
- نمیخوای دیگه دکترم باشی؟؟؟ببین من درک میکنم عیبی نداره
- اتفاقا برعکس الان مصمم ترم
لبخندی به یونگی زد و یونگی هم لبخند خجالت زده ای زد وسرشو پایین انداخت
جیمین سمتش چرخید و دستاشو روی شونه های یونگی گذاشت
- نمیشه فقط خوش بگذرونیم؟؟؟
سرشو بلند کرد و لبخند زد: هرچی شما بخواین..چجور خوش گذرونی ای دوست دارید؟؟؟
-اممم نمیدونم اقای مین ،من که اینجور جشن ها نمیام
- میخواین تهش به چی ختم شه؟؟؟
جیمین ابرویی بالا انداخت ، پس بالاخره یونگی تیکشو انداخت
- به خنده
- اهااااان....این هم خودش راه های مختلفی داره
- شما چی پیشنهاد میکنید؟
یونگی به چشماش نگاه کرد
- بهم اعتماد داری؟؟؟
- اره دارم
-نمیترسی ازم؟؟
-نه چرا باید بترسم؟؟؟چون تو سکس خشنی؟؟؟
- شاید
- مگه میخوایم سکس داشته باشیم که بترسم؟؟؟
-نه ولی..
- یونگی....من الان اینجام که کمکت کنم این وضعیت رو کنترل کنی و بتونی اون خشم توی سکستو کنترل کنی اگه قرار باشه بترسم دیگه حضور من چه فایده ای داره؟
-یعنی درست میشه؟؟؟
-به نظرم میتونی کنترلش کنی
-بیشتر توضیح بده
- اممم مثلا یه دکمه بذاری ..دکمه ای که هر وقت خواستی روشنش کنی و توی سکس خشن باشی و هر وقت خواستی خاموشش کنی..البته که تو نمیتونی سکس وانیلا داشته باشی ولی خب اروم تر از الان میتونی انجام بدی
لبخندی زد و سری تکون داد- هی یونگی تو دستشویی چیکار میکنی؟؟؟
-آه مزاحم همیشگی ... تهیونگ برو پی کارت
- میخوام، ولی کارم دقیقه همونجاییه که تو هستی ...بیا بیرون ریخت عنتر..
چشمی توی کاسه چرخوند و پوفی کرد
- اخرش کارم به بیمارستان روانی میکشه با این ادم ..بیا بریمدرو باز کرد و خارج شدن ، تهیونگ با دیدن دوتاشون توی دستشویی لبخند خبیثانه ای زد
- کلک ها نمیتونستید تا شب صبر کنید؟؟؟
یونگی تنه ای بهش زد: کم زر بزن ته
- باشه باشه من هیچی ندیدم
همینطور که داشت میرفت با صدای بلند گفت
- گل بگیر دهنتو شافتک
تهیونگ خندید و سمت دستشویی رفت و یونگی و جیمین سمت جمعیت
تا چشم اقای مین بهشون افتاد به جیمین لبخندی زد و جامشو بالا اورد جیمین لبخندی مصنوعیای زد و سریع مسیرشو عوض کرد
-فقط نادیدش بگیر
- اوهوم
- بریم یکم نوشیدنی بخوریم؟؟؟
- بریم
- نمیخوای بگی بابام چی بهت گفت؟؟؟
-راجع به دوستیمون پرسید اینکه دوستی مثل من دور و برت ندیده
یونگی کمی اضطراب گرفت
-خب چی گفتی بهش؟؟
-گفتم توی دبیرستان باهم بودیم
-خب خوبههههه
- پرسید مگه وضع مالیمون چطوریه که تونستیم توی اون دبیرستان درس بخونم؟
یونگی دوباره نگاهشو به جیمین داد ولی این دفعه شرمندگی توی چشماش موج میزد
-متاسفم
جیمین سری تکون داد:نباش ....
- اممم چی بهش گفتی که دست از سرت برداشت؟؟؟
YOU ARE READING
my reward
Fanfictionمن یه سادیسمیام البته اینو اطرافیانم میگن ولی خودم اینجوری فکر نمیکنم ولی یه روزی به یکی مثل خودم برخوردم بنظرم که خودشه پاداش من...... کاپل : یونمین،تهکوک 🔞