22

247 47 24
                                    

چند روزی گذشت ،کارا طبق برنامه ای که چیده بودن پیش میرفت وکیل هایی که جیمین اورده بود واقعا حرفه ای بودن و حتی نیازی نبود بهشون کاری رو گوشزد کرد، خودشون به بهترین نحو کاراشونو انجام میدادن
رابطه جیمین و یونگی خیلی صمیمی شده بود تا جایی که نمیذاشت جیمین به مطبش بره و میگفت باید کنار خودش باشه
از اون طرف جونگوک و تهیونگ هم داشتن رابطشونو‌خیلی خوب پیش میبردن
از بابای تهیونگ دیگه خبری نشد، وقتی دیگه ابروی فامیلیشون از بین رفته بود ، ترجیح داد از کشور خارج شه و بقیه عمرشو توی یه کشور دور افتاده سر کنه

و اما ...مین توی زندان اصلا وضعیت خوبی نداشت ،هم سلولیش هر شب ترتیبشو میداد و اگر ازش مقاومتی میدید برای شب های بعد دوست هاشم میاورد و گروهی بهش تجاوز میکردن و البته که نگهبان ها هم کاری باهاشون نداشتن چون کسی که این بلا ها رو سر جوون های دیگه میاورد باید تاوان این مدلی میداد

شرکت تونسته بود از بحران رد شه و خودشو بالا بکشه و شرکت های طرف قراردادش رو نگه داره الان فقط مشکل اون شخصی بود که بیشترین سهام به نامش بود

شب چهارتایی خونه ی جیمین جمع شده بودن و رد کردن این بحرانشونو جشن میگرفتن از اونجایی که تهیونگ و جونگوک کمی مست شده بودن توی بغل هم افتاده و همدیگرو میبوسیدن بدون اینکه براشون مهم باشه کسای دیگه ای روبه روشون نشسته
- بسهههه بوی تفتون کل خونه رو برداشته
-تف؟؟؟ولی ما تف نداریم
-اره از دور دهنت که برق میزنه معلومه....
- ولشون کن یونگی
سرشو جلو برد و دم گوش جیمین نجوا کرد
- خب منم دل کشیده.... نمیخوام ببینمشون
جیمین خندید و رو به جونگوک کرد
- اتاق مهمان حاضره برید توی اتاق...خسته اید !ماهم میریم میخوابیم دیگه
جونگوک سری تکون داد و دست تهیونگ رو گرفت و با خودش به اتاق برد چون دیگه خودشم تحملشو از دست داده بود


- حالا راحت شدی؟؟؟
-نه بدتر شد
-بدتر؟
-اوهوم الان دیگه کسی نیست که بخوام جلوش خودمو بگیرم...
روی جیمین خم شد و باعث شد جیمین اروم روی مبل سه نفره دراز بکشه
- میدونی این مدت چقد بهت نیاز داشتم ولی نمیتونستیم باهم باشیم؟؟؟؟
- اوهوم حالا که کسی نیست جلوتو بگیره، میتونی جبرانش کنی
چشمای شیطون جیمین اعتماد به نفس لازم برای نزدیک شدن بهش رو به یونگی میداد
خندید و سمتش رفت و لب هاشو روی لب های جیمین گذاشت این روزا منبع ارامشش شده بود این لب ها ...
هرچی بیشتر میبوسیدش بیشتر میفهمید که چقدر بهش نیاز داره و جیمین چطوری خودشو توی قلبش جا کرده ، جایی که تا حالا کسی نتونسته پاشو بذاره
دستشو اروم پایین اورد و از روی شلوار عضو جیمین رو توی دستاش گرفت، جیمین اهی کشید
زنگ در باعث شد جفتشون از جاشون بپرن و هاج و واج به اطراف نگاه کنن
-منتظر کسی بودی؟؟
-ها؟نه ...اونم این موقع؟
جیمین سریع سمت در رفت و درو باز کرد
-طولش دادی ..
-پدر....!!!!
هم خوشحال بود از دیدنشون هم توی این موقعیت استرسی شده بود انگار پسرایی که بد موقع مچشون گرفته شده
- نمیخوای من و مادرتو دعوت کنی؟بد موقع اومدیم؟؟؟
- اه نه پدر بفرمایید
درو باز کرد و اقا و خانم پارک وارد شدن یونگی با دیدنشون سریع از جاش بلند شد ولی فرصت نکرد سه تا دکمه ی  پیرهنشو که جیمین باز کرده بود رو ببنده
- اه جناب مین شما هم اینجایید؟؟؟
-سلام بله ...خوشبختم از دیدنتون
اقای پارک به یونگی دست داد و روی صندلی نشست ، وقتی خانم پارک دستشو دراز کرد یونگی به جای دست دادن پشت دستش رو بوسید
- خوشبختم از دیدنتون بانو
جیمین و مادرش هردو از این حرکت جنتلمنانه یونگی چشماشون درشت شده بود ولی خب خانم پارک خوشش اومد و دستی روی شونه ی یونگی گذاشت
- همونطور که جیمین ازتون تعریف کرده بود جنتلمن و با وقار هستید
نگاهی به جیمین کرد: تعریف ؟؟....شما لطف دارید

my rewardWhere stories live. Discover now