🔞

450 56 30
                                    

چند روز گذشت و همین طور که حال یونگی بهتر میشد رابطه بینشون هم گرم تر میشد
یونگی دیگه رابطه های یک شبه اش رو کنار گذاشته بود و سعی میکرد به راهکار هایی که جیمین بهش میده گوش کنه
شب ها شام رو کنار هم میخوردن و تا نیمه شب باهم از موضوع های مختلف صحبت میکردن

درسته که رابطشون گرم تر شده بود ولی اخرین باری که بهم نزدیک شده بودن همون بوسه ی توی حمام بود انگار جیمین احساس میکرد یونگی شرایطش رو نداره و یونگی احساس میکرد جیمین معذبه، بخاطر اون اتفاقی که براش افتاده !
سرهمین موضوع ها بهم پیشنهادی نمیدادن و سعی در نزدیک شدن بهم نمیکردن

جیمین همچنان درگیر اون برنامه ای بود که از پدرش کمک خواسته بود ،میخواست همه چی عالی پیش بره چونکه این تنها شانسش بود برای رهایی....

و البته جونگوک و تهیونگ هم بیکار ننشستن

یه روز توی بیمارستان که جونگوک سخت مشغول سروکله زدن با بیماراش بود تهیونگ با یه دست گل بزرک جلوش ظاهر شد
- ته ..تهیونگ این چیه؟؟؟
-گفتم شاید نیاز داشته باشی یکی بهت روحیه بده
دستاشو مثل بغل کردن باز کرد
- من اینجام تا بهت روحیه بدم ....تو بهترینی جونگوک ادامه بدهههه!!!!
خندید و سمتش رفت و توی بغلش جا گرفت
- تو دیونه ای تهیونگ
- پس درمانم کن....نظرت با درمان عملی چیه؟؟؟؟
لب هاشو روی لب های جونگوک گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد
-اههه احساس میکنم دارم خوب میشم
حین بوسه میخندیدن که در باز شد و پرستار خسته و عصبانی شروع به اعتراض کرد
- دکتر جئون ببخشید مزاحم خلوتتون میشم ،بیمارا تموم نشدن و این یکی واقعا از کنترل خارج شده

جونگوک که خجالت کشیده بود با لکنت شروع به معذرت خواهی کرد
- ببخشید درسته درسته ....بعدی رو بفرستید داخل ....تهیونگ برو ییرون ...لطفا برو دیگه.....اخخخ از خجالت اب شدم




ساعت روی دستش ۱۱ رو نشون میداد خسته درو باز کرد و وارد اپارتمانش شد ،یونگی بهش گفته بود جلسه امشبش طول میکشه و منتظرش نباشه
بعد از اینکه غذای حاضریش رو گرم کرد بی حوصله شروع به خوردن کرد و اخبار روز رو با گوشیش چک کرد
به یونگی شب بخیر گفت و سمت حمام رفت دوست داشت قبل از خواب دوش بگیره
زیر دوش اب گرم بود که فکرش سمت اون شبی که با یونگی توی حمام بود رفت
دستش اروم پایین اومد و شروع به لمس کردن خودش کرد ، خیلی وقت بود انجامش نداده بود بخاطر همین بدنش سریع واکنش نشون داد و اه جیمین رو دراورد

چند دقیقه ای میشد که با عضوش درگیر بود ولی این وسط یه مشکلی داشت اونم بیدار شدن روح مازوش بود که باعث میشد نتونه ارضا شه
لعنتی به خودش فرستاد و سمت کشوش رفت و پلاگ مورد علاقشو دراورد ،توی وان نشست و اروم پلاگ رو وارد خودش کرد ولی قبل از اینکه بتونه اونو باد کنه و لذت ببره تلفنش زنگ خورد ....

my rewardWhere stories live. Discover now