6

331 59 3
                                    

بعد از تعریف کردن خاطرات بچگیش‌ احساس سبکی‌ میکرد با اینکه مطمئن نبود این دکتر اون دکتری باشه که بهش کمک میکنه ولی لازم داشت با یکی صحبت کنه
- خب یونگی فکر کنم خودت میدونی اتقاقی که الان داری تجربه میکنی بخاطر همون اتفاق توی بچگیت هست ،متاسفانه اتفاقات یا بیماری هایی که ماها توی جونیمون تجربه میکنیم ریشه توی بچگیمون‌ داره
- خب درمان؟
- درمان.....
دستشو زیر چونش زد و به یونگی نگاه میکرد
یونگی بخاطر نگاه خیره ی جیمین معذب شده بود
- چرا اینجوری نگام میکنی دکتر؟
- امممم ...برای درمانت دارویی نیست که بخوام تجویز کنم این مشکل با صحبت کردن و ..حالا یه سری کارای دیگه حل میشه
- ببین دکتر من وقت ندارم واسه اینجور جلسات من خیلی سرم شلوغه الانم از وسط یه جلسه زدم بیرون
- خب میتونیم وقتایی که وقت میکنی باهم صحبت کنیم
- من تازه ۱۲ شب میرم خونه بعضی وقتا هم دیرتر
- خب پس حل شد ...جلسه بعدی ما فردا شب ساعت ۱۲چطوره؟؟؟

my rewardWhere stories live. Discover now