16

317 54 11
                                    

چند ساعتی تهیونگ توی اتاق موند و این فرصت رو به جیمین و جونگوک داد تا باهم کمی حرف بزنن
- وضعیت از چیزی که انتظار داشتم بدتره جونگوک
- نمیخوام بپرسم چی شده، یعنی ....تا حدودی متوجه شدم ولی نمیخوام راجع بهش حرف بزنم، فقط اگه کاری از دستم برمیاد بهم بگو...
- ممنون جونگوک ...
-حالا میخوای چیکار کنی؟
-یه فکرایی براش دارم ببینم میشه یا نه

گرم صحبت راجع به بیماراشون بودن که در باز شد و تهیونگ بیرون اومد
وقتی چشم های منتظرشون دید سمتشون رفت...
- خوابید بالاخره ....قبلا ها بهتر بود نمیدونم این سری چه بلایی سرش اوردن که اینجوری شده
- بهتره تا خوابه برم زخماشو چک کنم ،هنوز توی هوشیاری نمیذاره بهش دست بزنم ... یعنی در اصل ازم دوری میکنه...
تهیونگ سری تکون داد و سمت جونگوک رفت

درو باز کرد، یونگی خوابیده بود ، سمتش رفت واروم پتو رو از روش کنار زد .باید میدید اون پایین همه چی اوکی هست یا نه
به محض اینکه دستش به باسنش خورد یونگی از خواب پرید و ترسیده به جیمین نگاه کرد
واکنشش اینقدر سریع بود که جیمین برای پردازش این اتفاق نیاز به چند ثانیه زمان داشت
- هی هی اروم باش منم
- چی ...چیکار میکنی؟؟؟
- فقط میخواستم زخمتو چک کنم یونگی ،قرار نیست صدمه ای بهت بزنم
- نمیخوام ...الان بهم دست نزن
- باشه باشه معذرت میخوام دست نمیزنم ، میتونی دراز بکشی

یونگی‌کمی بهش نگاه کرد و اروم دراز کشید
مدتی گذشت....
- معذرت میخوام ...میدونم میخوای ازم مراقبت کنی ولی لازم نیست جیمین..
- بهتره توی کار من دخالت نکنی یونگی...من فقط میخواستم چکت کنم ببینم همه چی اوکیه یا نه..و تا تو نخوای دیگه بهت دست نمیزنم
- هرکاری میخوای بکن ....چون خواب بودم واکنش نشون دادم وقتی بیدارم هر چکی که میخوای بکن ...
-پس .....اجازست...؟؟؟؟
-اره

پاهاشو باز کرد و گذاشت جیمین معاینش کنه
هنوز ملتهب بود با اینکه دوتا بخیه بیشتر نخورده بود ولی عذاب اور بود
جیمین اروم شستشوش دادو پماد ر‌وش زد بعد از اتمام کارش سرشو بالا اورد و به یونگی نگاه کرد دستاشو روی صورتش گذاشته بود
- درد داری؟؟؟
-نه خیلی
- پس چرا صورتتو پوشوندی؟؟؟
- معذبم‌ اینجوری
- هی یونگی تو هم قبلا اینجوری منو دیدی فراموش کردی؟؟؟؟تازه موقعیت من خجالت اور تر بود

بعد از یک‌روز‌کامل یونگی بالاخره خندید و باعث شد جیمین قلبش گرم شه و اونم لبخند بزنه...

- اون شب ......عالی بود
جیمین که دید یونگی داره سرحال میشه ترجیح داد با اینکه شرم اور بود ولی بحث رو ادامه بده
- عالی بود؟؟؟دیدن من تو اون شرایطه افتضاااح ؟؟؟یا اون کاری که باهام کردی ؟؟اه وقتی یادم میاد خجالت میکشم ،تا حالا هیچ کدوم از بیمارام اینجوری منو ندیده بودن
یونگی بازم خندید و اروم گفت : خجالت نداره ....چیز عادی هست بین همه
- چیز عادی ای هست که بیمارت تورو توی اون وضعیت ببینه و بیاد کمکت کنه ارضا شی؟؟؟نه نه اصلا عادی نیست یونگی

my rewardWhere stories live. Discover now