•part 3•

589 68 96
                                    

آهنگ پیشنهادی: Dream me by joy & mark

با احساس فشار شدیدی که از طرف شکمش بهش وارد شده بود با غرغر کردن روی تخت نشست. به بدبختی لای یکی از پلکاشو باز کرد تا بفهمه تو چه موقعیت لعنت شده ای دقیقا قرار داره که با سنجیدن اطرافش به این نتیجه رسید تو اتاق جدیدشه.

-تو یه فاکر بیشتر نیستی! به خاطر تو از خواب نازنینم مجبور شدم بیدار شم هوف..

به سختی بدنش و از روی تخت بلند کرد، همزمان با خاروندن سرش یک چشمی سعی میکرد مسیر درست و تو اون تاریکی پیدا کنه که با خوردن پاش به جسمی محکم دادش دراومد.

-احمقا این همه وسیله واسه چی توی اتاقه اصلا چرا باید انقدر دستشویی خراب شده دور باشه!‌ لعنت بهت سونگ با این خونه ایکبیریت.

بعد از رسیدن به در سرویس با کوبیدن پاش به در و باز کردنش سمت توالت رفت و روش نشست، کم کم داشت خوابش میپرید و هوشیاریشو بدست میاورد.
حالا می‌تونست رفتار بچگانه چند لحظه پیشش رو خوب به یاد بیاره، خداروشکر کرد اون لحظه تو اتاقش تنها بوده و از مسیح شکرگذار بود که کسی غر زدناشو نشنیده.
با اتمام کارش، صدای بلندی که از شکمش شنید فهمید اگه خیلی زود دوباره پرش نکنه قطعا باز عصبی میشه و ابرو نداشتشو میبره.
در اتاق رو باز کرد و خونه ای که تو تاریکی شب غرق شده بودُ دید. بی توجه خواست قدمی سمت پله ها برداره که صدای عجیبی باعث توقفش شد. درست شنیده بود، یکی انگار داشت درد میکشید و ناله میکرد. با اینکه میدونست قطعا هر فردی تو این خونه حتی اگه بمیره براش ذره ای اهمیت نداره ولی حس کنکجاوی لعنت شده اش نمی‌ذاشت قدماشو سمت اون اتاق برنداره.
بعد از رسیدن به مکان مدنظرش در نیمه باز و کمی هل داد اما با چیزی که دید فکر کرد گاهی اگه انقدر کنجکاو نباشه قطعا به خودش لطف کرده. با خودش فکر کرد کاش همون لحظه که پاش به اون کوفتی خورد، شکسته بود و اینجا پاشو نمیذاشت.
تهیونگ با احساس فردی تو ورودی اتاقش و دیدن فلیکس بدون اینکه متوجه بشه تو چه حالت کوفتیه دختر زیرش رو روی تخت تنها رها کرد، سمت فلیکس حرکت کرد که باعث ترسیدن اون بچه شد و با احساس اینکه میخواد فرار کنه دستشو گرفت.

-ه..هی هیونگ ول..م کن

تهیونگ شوکه به پسرکوچکتر نگاه کرد و فلیکس مدام سعی میکرد دستش و از چنگال تیز تهیونگ خارج کنه.

+تو.. اینجا چیکار میکنی فلیکس؟

فلیکس که فهمید گند زده و هیچ بهانه ای نمیتونه نجاتش بده فقط سرش و انداخت پایین که متوجه شد اینبار دیگه رسما خودشو به کشتن داده، چون لعنت پسر بزرگتر جلوش بدون حتی یه باکسر لعنت شده وایستاده بود و اون نردبون آویزون شدش قشنگ جلوی چشماش داشت میرقصید.
یه لحظه فکر کرد شاید مسته چون نمیفهمید اون راه رفتن لامصب چه شکلی بود و چرا پاهاش از اون مکان نحس دورش نمیکنن! اما با پوشیده شدن یهویی چشماش و سیاهی دیدش فکر کرد شاید خدا بابت دیدن دیک اون تهیونگ عوضی کورش کرده!
ولی با پیچیدن عطر قوی و آشنایی زیر بینیش فهمید این دفعه دستای هیونجین بودن که نجاتش دادن و با شنیدن صداش مطمئن شد حدسش درست بوده.

Eternal meeting Where stories live. Discover now