پونزده ساعتی که تو پرواز گذرونده بود، حتی برای یک لحظه نتونست پلک هاش رو روی هم بذاره.
کل بیست و چهار ساعت گذشته ذهنش حول محور، فردی به نام لی فلیکس در حال چرخش بود.نمی تونست باور کنه، اون خودش جنازه سوخته شدش رو شناسایی کرد، اگه فلیکس اینهمه سال زنده بوده پس اون جسد کیه!
حس میکرد اگه یکم دیگه به سوالات تو ذهنش اجازه پیشروی بده قطعا قبل از فرود هواپیما مغزش سقوط میکنه.گوشیش رو از جیب کت مشکیش خارج کرد و وارد گالری شد، دوباره تصویری که تهیونگ براش فرستاده بود رو باز کرد و تصمیم گرفت زمان باقی مانده تا لندینگ هواپیما رو به مرد جوان داخل عکس که بی شباهت با فلیکس چهارده ساله، نه سال پیش نبود نگاه کنه.
فقط کمی جا افتاده تر شده بود که نشون میداد مدتی هست دوره جوانیش شروع شده!*********
با ورود مایکل به اتاق کارش سرش رو از روی پرونده های معامله جدیدش بیرون کشید و نگاهش رو به اون مرد مسن داد.
*چیشده؟
+قربان برادرتون جناب هوانگ هیونجین اینجا هستن
تهیونگ با شنیدن اسم برادرش به سرعت از جاش بلند شد، همینطور که سمت خروجی اتاق و راه پله ها میرفت به مایکل اشاره کرد تا سریعا اخبار جدید رو راجب لی فلیکس از افرادش بگیره و بهشون برسونه.
*اوه مرد ببین کی اینجاست!
عجب بداقبالی ای نصیبم شده، فکرشم نمیکردم تو کمتر از چهل و هشت ساعت دوباره بتونم ملاقاتت کنمهیونجین با شنیدن صدای برادرش، به ضرب ایستاد و با صورتی که تلاش میکرد خستگی و درموندگیش رو پشت اون ابرو های گره خورده و نقاب سرد چهره اش مخفی کنه به سمت تهیونگ رفت.
+به خاطر خدا یکبار هم که شده عین آدم رفتار کن ته.
میدونی که الان چقدر مسئله جدیه پس به جای زر مفت زدن بیا حرفای ناقص دیشبتو کامل کن چون مخم در حال منفجر شدنه و خستگی اون پرواز طولانی اعصابمو به باد داده و صبوریمر و به شکل محسوسی نابود کرده.*اونوقت میشه بگی کی دقیقا صبور بودی بعنوان مثال میشه یکی نام ببری!
یا اینکه چه زمانی عصبی نبودی آخه تا جاییکه من از بچگی یادمه تو همیشه عین یه سگ هار در حال پاچه گرفتنی.هیونجین با تاسف به برادرش نگاهی انداخت و کلافه دستش رو بین موهاش برد و بهمشون ریخت.
ته با گذاشتن دستش پشت کمر هیونجین اون رو به سمت مبل راحتی دو نفره مشکی ای که وسط نشیمن کنار پیانو بزرگ سفید رنگی قرار داشت راهنمایی کرد و همراه خودش اون رو وادار به نشستن کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/346377268-288-k60661.jpg)
DU LIEST GERADE
Eternal meeting
Romantikعشق واژه غریبیست برای تعریف احساس من به تو.. تو معبد پرستش بودی و من تنها عبدی که چگونه پرستیدن تو را، بلد بود! "تو دقیقا فرق بین زنده بودن و زندگی کردنم بودی و حالا که کنارم نیستی دیگه نمیدونم دارم چیکار میکنم!" "دوست داشتنت دردناکه، و من عاشق این...