•part 2•

784 75 109
                                    

آهنگ پیشنهادی: pain is beauty by Chanmina

مدتی میشد تنها توی تاریکی اتاق ایستاده بود.
با صدای باز و بسته شدن در و روشن شدن چراغ نگاهش رو برگردوند و به فردی که وارد شده بود داد.

+اوه پسرم چرا اینجا وایستادی؟

با دیدن تلاش دوباره اون زن برای لبخند زدن که تناقض داغونی با اون چهره سردش داشت مجبور شد کمی گاردش و پایین بیاره و کمی گوشه لبش بالا رفت.
زن با همون متانتی که فلیکس از ابتدا ازش دیده بود بهش نزدیک شد، دستش رو روی گونه ورم کردش گذاشت و باعث بسته شدن چشمای پسر کوچیکتر از درد شد.
با چفت کردن لباش بهم سعی در مخفی کردن ناله اش داشت و البته موفق هم بود، اما تلاشش از چشم های تیز هه کیو دور نموند.
نوازش شدن پوست آسیب دیده گونه اش باعث باز شدن سریع پلکهاش از هم بود. انتظارش رو نداشت!
شاید هم این احساساتی که تو این زمان کم از جانب اون زن تجربه میکرد، زیادی جدید بود و مغز خاموش شده اش رو بیدار و درگیر میکرد.

+این لرزشی که تو تیله های براقُ عسلی چشمات میبینم من و یاد مادرت میندازه فلیکس!

پسر با شنیدن دوباره اون اسم و مادر خطاب شدنش با حرص دست هه کیو رو از روی صورتش کنار زد.
این بار با خشم به زن نگاهی انداخت. کلافه بود خیلی چیزا رو نمی‌تونست متوجه بشه اون کی بود، اصلا چرا آورده بودتش به این مکان و مدام اسم کسی که فقط مسئول به دنیا آوردنش بود رو تکرار میکرد.
زن که مستاصل بودن و کلافگی فلیکس رو دید، آروم بازو پسرک رو گرفت و به سمت تخت حرکت کرد.
اون رو همراه خودش روی تشک نشوند؛ دستای کوچیک و ظریف فلیکس رو بین دستاش گرفت، لبخندش رو روی صورتش نگه داشت، با لطافت نگاهی بهش انداخت و در آخر مسیر نگاهش اسیر دیوار سیاه رو به روش شد.

+راستش بهت حق میدم تو از خیلی چیزا خبر نداری و میدونم تو بدترین شرایط با تنهاییات که همیشه حسش میکردی، بزرگ شدی!
ولی ازت میخوام تا قبل از اینکه کاملا حقیقتُ بدونی کسی رو به اشتباه قضاوت نکنی فلیکس..
شاید از نگاه تو بی رحمی بوده باشه رها شدنت اما من خوب میدونم اون بهترین کار و کرد!
هیچوقت مین هی رو به اون حد نگران ندیده بودم پسرم.
اون مادر بدی بود که ترکت کرد اره قبول دارم ولی..
-کافیه

با داد فلیکس و قطع شدن حرفش دوباره هدف چشماش رو به پسر کنارش هدیه کرد. پسر کوچیکتر به شکل خفیفی می‌لرزید و با چشم های قرمز که داد میزد چقدر در جدال برای گریه نکردنه عصبی به زن خیره شده بود.

-نمیدونی..نه تو نه اون عوضی نه هیچکس دیگه نمیدونه من چی کشیدم! فاز مهربونی نگیر و از همه بدتر اون لبخند حال بهم زنتِ که هی بهم میزنی و رو مخم میره.
فقط تمومش کن من نمیفهمم تو کی هستی .. حتی نمیدونم اون کسی که تو میگی مادرمه کیه!
من حتی نمیدونم خودم کیم من تو بی هویت ترین حالت ممکن زندگی کردم و حالا بعد از ده سال به اینجا آورده شدم بدون اینکه خودم بخوام.. هیچکس و نمیشناسم و فقط از لحظه ای که وارد اینجا شدم مدام یک اسم و میشنوم مین هی ..
این چه کوفتیه دیگه؟

Eternal meeting Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang