•Part 19•

461 59 132
                                    

آهنگ پارت: A song for you by Hong Joo Chan

چند دقیقه ای میشد سرجاش خشک شده و به راهی که فلیکس سمت ماشین رفته بود نگاه میکرد.
حالا که از اون جو متشنج دور شده بود و به اتفاقات چند لحظه پیش فکر میکرد متوجه میشد که قطعا احمق بوده که بدون در نظر گرفتن احساسات اون پسر با خودخواهی تمام از خودش و علاقه اش حرف زده و اون بچه رو برای بار هزارم آزرده خاطر کرده.

چند بار نفس عمیق کشیدن می تونست بهش کمک کنه تا کمی به خودش مسلط بشه و گندی که زده بود رو جمع کنه.

آروم سمت ماشینش که حالا مکان امن همسرش شده بود قدم برداشت، لحظه ای بعد خودش و فلیکس تو اون فضای کوچیک و بسته که بوی عطر خنک و شیرین پسر کوچکتر آروم نگهش میداشت، به تاریکی مقابلشون خیره شده بودن.

+حتما با خودت فکر میکنی من خیلی حال بهم زنم، شایدم فکر نمیکنی و مطمئنی!

با سکوتی که در جواب گرفت تمام سعیش رو کرد تو خط آرومی پیش بره تا ذره ای بتونه پسر کنارش و به حرفاش جذب کنه.

+نمیخوام بهت دروغ بگم.. نمیخوام بیشتر از این ازم سرد بشی.. پس چطوره از اول شروع کنیم!

نگاه لرزونشو سمت پسرک که بی اهمیت فقط به بیرون نگاه میکرد و ذره ای توجه بهش نشون نداده بود، چرخوند.

+میدونم ازم بدت میاد

دوباره مکثی کرد. نمیتونست منکر بشه چقدر مضطربه و نگران این که در آخر به چه نتیجه ای میرسه، فقط آرزو میکرد هر چی میشد، ترک شدنش نباشه.

+ولی من ازت بدم نمیاد!
نمیگم عاشقتم یا دوست دارم چون نمیخوام مسخره به نظر برسه، رابطه ای که تا چند ساعت قبل فقط برای انتقام کورکورانمون شکل گرفت یهو الان تغییر ماهیت داده و در این حد عمیقه، نه این احمقانه اس..
ولی میخوام برای یک بارم که شده با خودم و تو صادق باشم.
برای یکبار خودخواه نباشم و بذارم یک نفر از احساسات واقعیم بدونه!

بزاق تلخ شده دهانش رو به سختی قورت داد و به شکل کامل سمت فلیکس چرخید، به کهکشان براق درون اون چشمای عسلی که لحظه ای بعد خاموش شده بود زل زد.
میتونست بفهمه همسرش فقط سعی داشت تو سکوت بهش گوش بده و هیچ علاقه ای به دیدنش نداره!
هرچند که این براش کافی بود، شنیده شدن حرفایی که هیچوقت نزده.

+همه چی حتی از قبل تولد من و ته شکل وحشتناکی داشت.
حتی قبل از تولد سوهی، شاید از اول و ازدواج والدینم، من فقط یه بچه بودم ولی تا جایی که یادمه زندگی ای که مادرم با پدرم داشت هیچوقت به عاشقانه های عمو هان و مین هی نونا شبیه نبود..
همه چی تاریک و ترسناک به نظر می رسید اطراف مردی که اکراح دارم اسمش و پدر بذارم.

Eternal meeting Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz