طبق خواسته هیونجین بعد از یک ساعت تاخیر بالاخره جین و نامجون مقابل میز ساخته شده از چوب راشش روی کاناپه مشکی رنگ مخملی، که خوب به تم اتاق اون مرد میخورد نشسته بودن و منتظر گرفتن دستور جدیدی از رئیسشون بهش نگاه میکردن.
هیونجین با گرفتن نگاهش از مدارکی که جین با خودش آورده بود تا چکشون کنه، رد نگاهش رو به افراد وفادارش تغییر مسیر داد و بعد از برداشتن عینک چهارگوش دور مشکیش، اون رو روی اسناد گذاشت و دست هاش رو داخل هم جوریکه یک حالت تفنگ مانند ایجاد کنه گره زد و روی سطح میز قرار داد.+خوب..جین!
پسر بزرگتر با صداشدنش دقیق تر به مرد مقابلش خیره شد.
+تو بهتر از هرکسی میدونی معامله ای که ته انجامش داد کاملا محرمانه اس و هدفمون ازش چی بود!
پس میخوام مطمئن بشی هیچ خطری اون احمق و تهدید نمیکنه، شاید همیشه نشون بده حواسش به همه چی هست اما در واقعیت یه کله خراب بی فکر بیشتر نیست.چشماش رو روی فرد دیگه داخل اتاق جابه جا کرد.
+و تو نامجون باید همه ی جوانب این پلن رو بسنجی نمیخوام برنامه های چند سالم با یک اشتباه کوچیک از بین برن!
همشونو زیر نظر بگیر حتی خود هوانگ تهیونگ رو..-برادرتو؟
از پشت میز بلند شد و بعد از چرخیدن سمت شیشه تمام قد اتاق که نمای کمی از حیاط پشتی عمارت رو به نمایش گذاشته بود، مکثی کرد و بعد از چند لحظه لب زد.
+کیم نامجون قانون اصلیم رو یبار برام با صدای بلند بگو.
-اوه! گرفتم..
هیچوقت تحت هیچ شرایطی به هیچکس حتی نزدیک ترین اعضای خانوادت اعتماد نکن، هرکاری از هرکسی برمیاد پس چشم هات حتی تو خوابم باید اطرافت رو ببینن!همینطور که نگاهش رو از منظره بیرونی اتاق میگرفت سمت دو فرد پشت سرش برگشت.
+با این توصیف سوالی که پرسیدی به جواب رسید
-معذرت میخوام پسر
+جین این بار نمیخوام جای هیچ در رفتنی یا غافل گیری و خرابکاری وجود داشته باشه!
من زیاد وقت ندارم تا پایین کشیدن هه کیو و هی سون پس تو و افرادت شبانه روز روی این نقشه کار میکنین چون تو کمترین وقت بهترین خروجی رو از همتون میخوامقدمی سمت مشاورش برداشت و مقابلش ایستاد که موجب هم دوش شدن با دو فرد دیگه در رو به روش شد.
+متوجهی که چی میگم!
*من بهت اطمینان میدم همه چی طبق نقشه تو بی هیچ نقصی پیش بره به من اعتماد کن هیون
![](https://img.wattpad.com/cover/346377268-288-k60661.jpg)
YOU ARE READING
Eternal meeting
Romanceعشق واژه غریبیست برای تعریف احساس من به تو.. تو معبد پرستش بودی و من تنها عبدی که چگونه پرستیدن تو را، بلد بود! "تو دقیقا فرق بین زنده بودن و زندگی کردنم بودی و حالا که کنارم نیستی دیگه نمیدونم دارم چیکار میکنم!" "دوست داشتنت دردناکه، و من عاشق این...