•Part 31•

436 43 36
                                    

آهنگ پیشنهادی: Eclipse By Josh Makazo

بعد از ورود به اداره با جدا شدنشون هر کدوم ترجیح دادن به کارهاشون برسن تا بتونن زودتر برای قرار شبشون آماده بشن.

برای چند ساعت زودتر رفتنش از قبل باید به رئیسش خبر میداد پس قدم هاش رو سمت دفتر یئوجین حرکت داد.

با ورود به راهرو تونست سایه جسم پسری که به راحتی میشد هویتش رو حدس زد، دید.
سمت جیسونگ که با سری خم شده روی صندلی فلزی نشسته بود و با انگشتاش بازی میکرد رفت، اون برای چی اینجا بود!

-هیونگ؟

با حالت سوالی به پسر بزرگتر چشم داد، بلافاصله نگاه هاشون بهم تلاقی کرد و تونست چشم های دلخور برادرش رو رصد کنه، این نوع نگاه از طرف جیسونگ براش تازگی داشت و نمیفهمید چی باعث شده تنها هیونگش با حالت ناراحت و دلشکسته ای بهش خیره بشه.
فاصله بینشون رو با قدمی پر کرد و مقابلش ایستاد.

-آره خودتی جیسونگی هیونگم

با لبخند و حالت شادی گفت اما انگار پسر دیگه زیادی این رفتار به مزاقش خوش نیومد چون حالا چهره دلشکسته اش رنگ عصبانیت گرفته بود و این فلیکس رو نگران میکرد.

-چیزی شده اینجا چیکار میکنی؟

جیسونگ به جلو خم شد و لحظه ای بعد چهره به چهره پسر کوچکتر قد علم کرد.

+فکر کنم تو بهتر بدونی چی شده که اینجام!

مگه هیونگش با همه آدمای اون جهنم فرق نداشت پس این لحن.. امکان نداشت؛ باور نمیکرد، حتما گوشاش مشکل پیدا کرده بود.
سردی کلام جیسونگ باهاش قلب دردمندش رو متلاشی میکرد، دست کوچیک و یخ زده اش رو به سمت بازوی پسر برد اما قبل از لمس سطحی پارچه کت کتون نخودی جیسونگ با پس زده شدن سریع دستش شُک زده به پسر مقابلش خیره شد.

-جیسونگی هیونگ

+هیونگ؟

با حالت مسخره ای لب زد و نگاه تیره اش رو روی پسر زوم کرد.

+بهم میگی هیونگ ولی انقدر غریبه بودم که حقیقت رو از زبون یه نفر دیگه بشنوم؟
این هیونگی که میگی دقیقا معنیش چیه لی فلیکس!

پس فهمیده بود، چیزی که سال ها براش نگرانی میکشید بالاخره اتفاق افتاده بود.
حالا چیکار باید میکرد، چجوری توضیح میداد تا این پسر درکش کنه و برگرده به همون هیونگ مهربون خودش؟

-من..

سکوت، غمی که مابین چشماش زندگی میکرد حالا خواستار آزادی بود.
چند بار پشت سرهم پلک زد تا مانع ریختن اشکهاش بشه و با صدایی که چند درجه دیپ تر شده بود ادامه داد.

Eternal meeting Where stories live. Discover now