آهنگ پیشنهادی پارت: Orbit By Hwasa
پاریس-۱۱ ظهر-سپتامبر۲۰۲۳
از لحظه ای که تماس قطع شده بود، هر لحظه ساعت رو چک میکرد.
با دیدن عقربه های ساعت که بالاخره یازده رو نشون میداد از روی کاناپه نسکافه ای کنار پذیرایی بلند شد و سمت خروجی رفت.-باید تا الان رسیده باشه.
ظاهر شدن اسم چان روی گوشیش متوجهش کرد که اون مرد بار دیگه آن تایم بودنش رو بهش ثابت کرده.
بعد از خروج از عمارت هوانگ و عبور از اون باغ و استخر حالا به خروجی رسیده بود.*قربان جایی تشریف میبرید؟
پسر با دیدن نگهبان که تو کت شلوار مشکی رسمی مقابلش قدعلم کرده بود ایستاد، سری تکون داد و مجدد راهش رو ادامه داد.
*رئیس گفتن باید به ایشون خبر بدم لطفا صبر کنید.
فلیکس با شنیدن این حرف ابروش به حالت تیک مانندی بالا پرید و سمت مرد چرخید.
-اسیری آورده مگه، منظورت چیه که باید بهش خبر بدی؟
مرد که انگار معذب شده بود تعظیم سریعی کرد و سرش رو پایین انداخت.
*من خبر ندارم فقط وظیفه دارم به ایشون خبر بدم پس لطفا.. لطفا لحظه ای به من وقت بدین!
فلیکس که کلافه شده بود با خارج کردن نفس از سینش، سری تکون داد و با تکون دادن دستش به پسر فهموند که کارش رو بکنه و این مرد مقابلش بود که به سرعت تماسی رو وصل کرد.
*سلام رئیس، آقای لی قصد خروج دارن باید چیکار کنم؟
هیونجین بعد از ورق زدن برگه های سهامدارا و انداختن نگاهی سطحی به کاغذ های روی میزش، لب زد.
+ممنون که خبر دادی بیون بذار بره مشکلی نیست
پسر کمی مکث کرد و بعد از قطع تماس اجازه خروج رو به فلیکس داد.
-اسکل روانی انگار بچه دو سالم که باید از بابام اجازه ورود و خروج بگیرم، گیر عجب آسفالتی افتادم.
همینطور که غر میزد سمت چان که منتظرش کنار در شاگرد آئودی مشکی رنگش ایستاده بود، رفت.
چان بعد از نشستن پسر کوچکتر در رو روی فلیکس بست، با دور زدن ماشین خودش سوار شد و بعد از استارت، سمت مسیری که پسر بهش گفته بود حرکت داد.-چخبر؟
+خبری که نیست فقط گفته باشم من دیگه برنمیگردم پیش اونا!
امروز با یونگی صحبت کردم قرار شد برای مدتی که اینجاییم یک خونه نزدیک عمارت هوانگ واسم پیدا کنه که امیدوارم امروز به نتیجه برسه چون بهش گفتم عجله دارم.
از طرفیم نمیتونم از تو دور باشم مثلا بادیگارد شخصیتم هه کیو اگه بفهمه کنارت نیستم به دقیقه نکشیده خفتم میکنه!
YOU ARE READING
Eternal meeting
Romanceعشق واژه غریبیست برای تعریف احساس من به تو.. تو معبد پرستش بودی و من تنها عبدی که چگونه پرستیدن تو را، بلد بود! "تو دقیقا فرق بین زنده بودن و زندگی کردنم بودی و حالا که کنارم نیستی دیگه نمیدونم دارم چیکار میکنم!" "دوست داشتنت دردناکه، و من عاشق این...