با مطمئن شدن از امن بودن دور و اطرافش سمت هتلی که هی سون داخلش برای مدتی مستقر بود، رفت.
و حالا مدتی میشد رو به روی مرد صاف و بی تردید ایستاده بود.+قربان اون دو نفر نقشه دارن تا به شما خیانت کنن
هی سون با خنده سردی به فرد مقابلش نگاهی انداخت.
-واقعا اون زنیکه احمق فکر کرده میتونه کسی مثل من رو دور بزنه!
عیب نداره بذار فعلا با همین افکار پوچ خوش باشن.+اما رئیس این خطرناکه ممکنه که..
مرد میانسال از پشت میز شیشه ای بزرگی که داخل اتاق قرار داشت، بلند شد و سمت بار کوچیک کنار اتاق قدم برداشت.
بعد از ریختن شراب مخصوصش داخل جام، بدنه کریستالیش رو بین انگشتاش قفل کرد و همزمان سمت پسر چهارشونه مقابلش برگشت.-تو سال هاست پیش من کار میکنی، بارها دیدی که چه کسایی قصد داشتن بهم پشت کنن و در نهایت چی به سرشون اومد!
قورتی از نوشیدنیش خورد و به پسر نزدیک تر شد.
-ناامیدم کردی چون هنوز من رو خوب نشناختی، من آدمی نیستم که بذارم کسی که خیانت میکنه زنده از زیر دستم در بره و باید تاوان این کارش رو کامل پس بده.
پس توم فقط کاری که میگم و بکن!پسر سری به نشانه تایید تکون داد و برای تعظیم نمایشی تا کمر جلوی مرد خم شد.
+همینطور که شما میخواید عمل میکنم.
************
نیم ساعتی میشد که وارد هواپیما شده بودن، از همون اول اعصابش بهم ریخته بود؛ نمیفهمید دلیل فلیکس چیه که این همه آدم رو همراه خودش داره میکشونه پاریس.
اکسیژن زیادی رو وارد ریه هاش کرد و اسم همسرش رو روی لباش زمزمه کرد.+فلیکس؟
با نگرفتن جوابی ازش تکونی خورد تا سمتش بچرخه ولی با حرکت بدن فلیکس سمت خودش متوجه شد پسر کوچکتر مدتی هست که خوابیده، سرش رو آروم توی بغلش نگه داشت و بعد از دراز کش کردن صندلی، فلیکس رو روش خوابوند. با برداشتن پتو و بالشت از باکس کنار صندلی سمت همسر ریز جثه و زیباش خم شد، بالشت رو زیر سرش جاسازی کرد و پتو رو تا زیر گلوش بالا کشید.
+واقعا زمانی که خوابی حس میکنم هنوز با همون بچه چهارده ساله رو مخ و معصوم طرفم
به صندلیش تکیه زد، مثل فلیکس به حالت خوابیده درش آورد و از فاصله نزدیک به چهره غرق در خواب کنارش خیره شد.

YOU ARE READING
Eternal meeting
Romanceعشق واژه غریبیست برای تعریف احساس من به تو.. تو معبد پرستش بودی و من تنها عبدی که چگونه پرستیدن تو را، بلد بود! "تو دقیقا فرق بین زنده بودن و زندگی کردنم بودی و حالا که کنارم نیستی دیگه نمیدونم دارم چیکار میکنم!" "دوست داشتنت دردناکه، و من عاشق این...