•part 13•

518 60 58
                                    

فلیکس با دیدن اتفاقاتی که درست مقابل چشماش در حال رخ دادن بود، انگار شوکی بهش وارد شده باشه با لرزش محسوسی که بدنش گرفته بود، از جاش بلند شد.
بدون توجه به اینکه چرا چشماش خیسه بعد از دیدن همسرش که جلوی چشماش داره یک زن دیگه رو میبوسه و انگار حتی قصد داره باهاش عشق بازی کنه با قدم های سست شده اش، حین مرور خاطرات گذشته مسیر رو عقب عقب سمت اتاقش برگشت و با کوبیدن چند بار مشتش به سینه اش سعی کرد راه تنفسش رو باز کنه.
نباید وارد شوک عصبی میشد نه به خاطر اون عوضی.

-تو لی فل..یکس ا..احم..ق معل..وم هست چت ش..ده!
چر..ا توقع دا..شتی این لاش..ی درست شده با..شه، فراموش نکن اون قبل..ا هم این..کارو کرده بود.. تو واسه انت..قام اینج..ایی نه چیز دیگه ای!

************

بعد از وارد شدن به اتاقش به در چوبی سرد تکیه داد و با لرزیدن بدنش؛ ضعفی که هر لحظه بیشتر درون پاهاش می پیچید، همونجا پشت در روی زمین سر خورد.
سعی کرد با چند بار نفس عمیق کشیدن اکسیژن بیشتری وارد ریه هاش بکنه.
چند دقیقه ای میشد که پشت در اتاق نشسته وعاجزانه تو خودش جمع شده بود، به هر زحمتی شد قرصش رو از جیب شلوار جینش بیرون آورد و با دستای یخ کرده و لرزونش سعی کرد قرص رو داخل دهنش بذاره و بدون آب قورت بده.
با یادآوری حرف های تراپیستش سعی کرد نفس هاش رو با تیک تاک ساعت عروسکی روی عسلی کنار تخت هماهنگ کنه و فقط به چیزهایی که دوست داره فکر کنه.
در همین حین همونطور که بدنش شروع به شل شدن کرده بود، روی زمین دراز کشید و به عقربه های ساعت خیره شد.
حرکتشون رو دنبال کرد و نفهمید کی چشم هاش توی تاریکی پشت پلک هاش غرق شد.

**********

+یجی برای کار مهمی ازت خواستم بیای اینجا!

دختر با عشوه موهای ابریشمیش رو با انگشت های ظریف کشیده اش به پشت گوشش فرستاد و با تکیه دادن به مبل راحتی نوکمدادی نگاهش رو از پسر گرفت و مشغول بازی با ناخوناش شد.

-حدس میزدم الکی نگفتی بیام اینجا
محض رضای خدا اصلا تا حالا جز واسه کار مگه خواستی من کنارت باشم؟
هوف، شت بهت فقط بنال ببینم اینبار چی میخوای!

پسر کلافه سرش رو تکون داد و زبونش رو از داخل به لپش فشرد اما با کشیدن چند نفس عمیق سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه.

+یجی

-هوم

+ما قبل از هر چیزی دوستیم درسته؟

دختر سری تکون داد که باعث شد موهاش دوباره روی سر شونه اش پخش بشن.

-اینطور به نظر میرسه، البته فقط به نظر میرسه!

Eternal meeting Donde viven las historias. Descúbrelo ahora