•Part 37•

569 55 63
                                    

جدا دیگه نمیخواستم آپش کنم و حسم به بوکم خیلی بد شده بود احساس میکردم چرته که ایگنور میشه ولی انقدر گفتن بعضیا دارم مجدد آپش میکنم، ولی شرطیه واقعا هیچ انگیزه ای ندارم از الان به بعد بستگی به شما داره آپش.
برای پارت بعد ۴۰ ووت و ۴۰ کامنت برسه آپش میکنم:)

زندان مرکزی سئول

یجی با دیدن ورود ماشین هیونجین به محوطه حیاط پشتی زندان بدون اتلاف لحظه ای سمت خروجی رفت تا اون مرد رو با خودش به سمت درمانگاه زندان ببره.

-هیونجین

شنیده شدن اسمش کافی بود تا نگاهش رو به بیرون جایی که دوستش با سرعت قدم هایی برمی‌داشت تا به ماشینش برسه کشیده بشه. بعد از خاموش کردن ماشین، پیاده شد و به دختر که از نفس افتاده بود چشم دوخت.

+سلام افسر هوانگ
-هیون!
+کجاست؟
-درمانگاه؛ اوضاع درستیم نداره، من اصرار کردم ببریمش بیمارستان ولی خوب خودش زیربار نرفت.. همراهم بیا

بعد از قفل ماشینش، هم گام با یجی سمت جایی که مدنظرشون بود حرکت کردن. ورودشون به اون محیط مساوی شد با احساس بوی شدید الکلی که مخصوص همین مکان بود. می‌تونست جسم ورزیده برادرش رو که روی تخت دراز کشیده بود رو ببینه، نگاهی به یجی انداخت و با تاییدی که گرفت سمت تخت قدم برداشت.
آروم روی صندلی کنار تخت نشست، پتویی که از روی تهیونگ کنار رفته بود رو مرتب کرد که برادرش به سرعت سمتش چرخید و نگاه بی حوصله ای بهش انداخت.

-چی میخوای آقای هوانگ؟
+ته..
-چرا اینجایی!
+اومدم ببینمت هیونگ

با شنیدن اون کلمه پوزخند تلخی به هیونجین تحویل داد. نگاهش رو ازش گرفت و این بار به پشت روی تخت دراز کشید.

-هیونگ؟!
من دیگه جایی تو زندگی شاهانه و مفتخرانه تو ندارم اونوقت هیونگ چه کوفیته سرتیپ هوانگ؟

چشم هاش رو با غم روی بدن آسیب دیده برادرش به حرکت درآورد و در آخر روی نیم رخ کبودش مکث کرد.

-اصلا اینجا چیکار میکنی؟ برای چی پیش همچین لکه ننگی اومدی هوم؟ به نظرت موقعیت شغلی و آبروت به باد نمیره اگه کسی ببینه به یه خلافکار سر زدی!
+ته!
-چیه هیونجین مگه دروغ میگم؟ چندماه گذشته و تو یکبارم نیومدی دیدنم حالا چیشده که سر و کله ات پیدا شده فقط چون اون عوضی منو داغون کرده دلت سوخته واسم!
+این چرت و پرتا چیه میگی.. دلسوزی چی!

Eternal meeting حيث تعيش القصص. اكتشف الآن