Departure (part 12)

101 27 6
                                    


Departure
"عزیمت/ کوچ"

پلی لیست این پارت:
لطفا به ترتیب گوش کنید.

1. People you know by Selena Gomez
2. Teya Dora džanum
3. It's time to go by Taylor Swift

به چشم‌‌های کوچک و قلقلی پسر زین و لیام نگاه کرد. هر چه چشم‌های این بچه هر روز بیشتر از روز قبل شاداب و براق‌تر می‌شد؛ در عوض چشم‌های زین خسته‌تر و خاموش تر می‌شدند این بلائی بود که خودش به سر زین آورده بود.

چشم های قرمز و خمار زین هم نشان می‌داد که شب گذشته باز هم نخوابیده است. از آنجایی که صدای گریه یا جیغ بچه را در طول شب نشنیده بود، پس احتمال می‌داد که زین با اشک ریختن و غصه، شب را برای خودش زنده نگه داشته است.

با صدای نق زدن و غرغرهای ریز بچه، او را از بغل زین بیرون کشید و شروع کرد به بازی کردن با پاها و دست‌های کوچکش. این بچه که گناهی نداشت. از وقتی که چشم‌هایش را به این دنیا باز کرده بود با یک پدر ناکافی و البته یک پدر افسرده و داغون مواجه شده بود.

خودش هم خوب می‌دانست که لیام هنوز مردِ داشتن یک خانواده نشده است ولی فهماندن این موضوع به لیامِ مست و کم طاقت، سخت بود. از وقتی که زین به خانه‌اش آمده بود، عملکرد لیام به حالت قبل برگشت. دوباره مثل یک ربات سرکارش حاضر می‌شد و شب ها نیمه مست با قرص‌های خواب‌آور می‌خوابید و دوباره صبح روز بعد همین روند را تکرار می‌کرد. دلش برای ویلیام بچگی‌هایش تنگ شده بود.

برای او تا همیشه ویلیام باقی می‌ماند اما برای زین و ریچل، ویلیام در کنار آنها تبدیل به یک شخصیت دیگر می‌شد. ویلیام، لیام آنها می‌شد.

انگشتش را نوک بینی بچه‌ی خوش‌خنده‌ی زین می‌گذاشت و با او بازی می‌کرد. نوزاد بیست روزه‌ی بیچاره، از کجا باید بداند که در چه شرایط و موقعیتی به دنیا آمده است؟!

زین هم شبیه یک مرده‌ی متحرک به حرکات تکراری و مسخره‌اش ادامه می‌داد. طبق معمول خیره به یکی از وسایل خانه، در حالی که غرق افکارش بود، ماگ شیر قهوه‌اش را ذره ذره مزه می‌کرد. خودش تصمیم گرفته بود که لیام را رها کند. زین تصمیم گرفته بود تا مردی را ترک کند که آلیشیا برای سالها در انتظار یک حرف عاشقانه از طرف او بوده است. وضعیت خنده داری شده بود. و آلیشیا هیچ نمی‌توانست او را درک کند.

آلیشیا: کوچولو، ددی تو نگاه کن ناراحته. بهش بگو چته تو؟ تو منو داری نباید ناراحت باشی! کی فکرشو می‌کرد وقتی تو دل ددی کوچولوت رحم میزاشتیم، یه همچین بچه ی عسلی رو تحویل بگیریم ازش؟!

با لحن بچه‌گانه‌ای رو به پسرک خوشگل زین گفت. این بچه واقعا زیبا بود. هر چه صفت و اثر مثبتی در ظاهر زین و لیام وجود داشت، درون او جا گرفته بود.

جمله‌ی آخر آلیشیا زنگ خطر را در سرش فعال کرد. شاید غمگین و تا حدودی آشفته حال باشد اما هنوز آنقدر کند ذهن و گیج نشده بود که نتواند واقعیت ها و جزئیات دنیای اطرافش را تشخیص بدهد.

Departure [Z,M] (mperg)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora