Di si al cielo (part 13)

101 33 9
                                    

*Granada (Spain)

Di si al cielo (part 13)

: Say yes to heaven
به بهشت بله بگو (به بهشت سلام کن)

سلام دوباره

بچه‌ها فصل دوم دپارچر اینجاست. لطفا همونطور که با فصل اول مهربون بودید و صبر کردین تا داستان روی ریل خودش قرار بگیره، به این فصل هم یکم زمان بدید.

چندتا مورد:
* زین دکتر متخصص جراح عمومی هست. (شما خودتون در آینده میفهمید چطور و به چه صورت این اتفاق افتاد. طبیعتا نمیشه با لیسانس بیوشیمی، دکتر جراح بشین.)

*پرش زمانی هجده ساله رو داریم. توی داستان بهش اشاره شده و هجده سال از تولد ویهان گذشته.

*لطفا ویهان رو قضاوت نکنید (عزیزدل منه) ویهان هم برای این اصرا‌رهای بی‌وقفه‌اش دلیل داره.

*لیام خودمون کجاست؟ میاد. نگرانش نباشید.

*آیا زین بعد از لیام ازدواج کرده یا پارتنر داره؟ خیر. اصلا و ابدا همچین فکر نکنید.

این پارت مقدمه هست و از پارت بعد درست وسط زندگی زین و ویهان قرار می‌گیریم.

بچه ها واقعا به نظرات و حدسیاتتون احتیاج مبرم دارم. پس یادتون نره که نظرتون رو کامنت کنید یا به ناشناس بفرستید. 🩶

کاور هم متعلق به محل زندگی ویهان و زین هست؛ شهر گرانادا تو اسپانیا.

Song: Matilda by Harry Styles



برای نورم که تاوانش تاریکی بود.

با اینکه دنيا برایش مكانى تكرارى شده بود اما تكرار اين روزها با وجود ویهان زيباترين تكرر زندگيش بود. زيبايى درونى و بيرونی پسرش، زندگی‌اش را زیبا و معنا‌دار کرده بود و در بهشت موهاي فر و تقریبا بلندش معنى هارمونی و لذت را می‌چشید.

در طی این هجده سال تنها به امید او و برای او زندگی کرده بود و هیچ شریکی برای جايگاه ويژه‌ی ویهان، قائل نشده بود. قلب و روح و جسمش را با افتخار و خوشحالی به او بخشید تا شاید بتواند یک پدر کافی باشد. می‌دانست که هیچ عشقی بالاتر و عمیق‌تر از عشق خودش به تنها ثمره و عزیزترین شخص زندگی‌اش وجود نداشت. بارها به خود ویهان هم گفته‌ بود که عمیقا به خاطر داشتن او هر روز از خدایش سپاس‌گزاری می‌کند.

شاید اگر می‌خواست تا کمی روراست‌تر باشد؛ گاهی به خاطر عشقی که در قلبش به او داشت، کمی می‌ترسید! به پسرش یاد داده بود تا از تنهایی نترسد. به او گفته بود که تنهایی بهترین زمان برای شناختن خودش هست و در واقع این تنهایی است که به او کمک می‌کند علائق و استعدادهایش را کشف و شکوفا کند. اما حالا تصور دنیای بدون ویهان، دنیای دور از ویهان برایش تبدیل به یک کابوس شده بود.

چندسالی که از ترس دوری و فاصله، او را به مدرسه نفرستاد و گذاشت تا سالهای ابتدایی تحصیلش را در خانه و به کمک یک معلم خصوصی بگذراند. بعدتر که مجبور به تبث نام او در یک مدرسه شده بود، وقتی او به مدرسه می‌رفت؛ احمقانه بعد از رفتنش می‌نشستو مثل یک بازنده گریه می‌کرد. دستی به سر و روی اتاقش می‌کشید و از اینکه روزی بخواهد اینجا را ترک کند ته دلش خالی می‌شد. همیشه همین بود، هر زمان که به رفتن و نبودن ویهان فکر می‌کرد، زندگی‌اش را بی‌هدف و خالی از لطف می‌دید.

Departure [Z,M] (mperg)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz