La nave del olvide (part 15)

109 32 3
                                    


La nave del olvide (part 15)

The ship of oblivion

کشتی فراموشی 🚢

Song: La nave del olvide by Yasmin Levy

صبر کن،
کشتی من هنوز به سمت فراموشی حرکت نکرده...
بیا تا کارهایی که انجام دادیم و قسمت های شکسته این کشتی رو سرزنش نکنیم.
حداقل به خاطر دورانی که در گذشته داشتیم
به خاطر عشقمون، به خاطر عشقی که داشتیم ازت خواهش می کنم.

صبر کن،
هنوز چشمه های امید در دستان من هستن. (هنوز امید دارم)
تا تو رو طور دیگه‌ای (با امید و عشق) نوازش کنم.
اگر تو بری چشمه‌ ی امید دست‌های من خشک میشه و من دیگه نمی‌تونم کسی رو نوازش کنم و دوست داشته باشم.

کمی صبر کن، فقط یکم بیشتر
تا بتونم شادی خودم رو به تو بدم.
کمی صبر کن، فقط یکم بیشتر
اگه بری من میمیرم.

صبر کن،
من هنوز عشق زیادی برای دادن به تو دارم.
من هزار شب عاشقی دارم که دوست دارم به تو تقدیم کنم.
جانم را در قبال ماندن در اینجا و کنار تو بودن، به تو میدم.

صبر کن،
اگر تو بری، فردای خودم رو نمیبینم.
و حتی اگر فقط تظاهر به دوست داشتن من کنی، من با کمال میل می پذیرم.
حتی اگر دوستم نداشته باشی من تو را به همون اندازه که دوستم نداری می پرستم.

فقط یه کم صبر کن...

خودش هم نمی‌دانست که چطور و به چه دلیلی این احساسِ سرگیجه و حالت تهوع وحشتناک، او را برای یک ثانیه هم که شده رها نمی‌کردند. عصبی چنگی به موهایش زد و با عجله از ساختمان این مدرسه‌ی مسخره بیرون آمد.

آن یک جفت چشم عجیب و زیبا امانش را برید. آن نگاه عمیق و چشم های روشن، راه نفس کشیدنش را تنگ کردند. خم ش. و دست‌هایش را روی زانو‌هایش گذاشت. بی آنکه بخواهد دوباره و دوباره در انبوه اقیانوس پرتلاطم خاطره‌ها غرق شد. هیچ توجیه و توضیح منطقی برای این شباهت نگاه و حالت چشم‌ها وجود نداشت اما برای لحظاتی خودش را باخت. مدرک فارغ‌التحصیلی را به آن پسر جوان داد و درون چشم‌های هراس‌انگیزش گم شد. آن چشم‌ها عجیب یاد چشم‌هایِ گمشده‌اش را برایش زنده می‌کرد.

دم وباز‌دم. چند نفس عمیق از هوای پاک گرانادا هر مرده‌ای را زنده می‌کرد. چشمانش را بست و به ذهنش اجازه‌ی استراحت داد. با خودش تکرار کرد: 'لیام همه‌چیز تموم شده. تو دیگه نداریش پس خفه‌شو و آروم باش چون این خودت بودی که با کارهات بدرقش کردی.' دوباره نفسی کشید و قدم‌هایش را سمت ماشینش کشاند. دیگر کاری برای انجام دادن در اینجا نداشت.

+ آقای پین. دکتر پین لطفا صبر کنید، من باید باهاتون صحبت کنم.

قدم دیگری برنداشت و فقط ایستاد. حتی صورتش را هم برنگرداند تا ببیند که مخاطب چه کسی قرار گرفته است. دوباره به خودش یادآوری کرد: ' لیام برگرد و لبخند بزن. تو باید با مردم خوب باشی؛ اونا که مقصر نیستن.'

Departure [Z,M] (mperg)Where stories live. Discover now