Maldición (part 22)
طلسم
سلام به همهی شما عزیزانم.
میدونم از این اوخر آپ دپارچر رو نامنظم شده، اما باور کنید که واقعا خودم هم روبهراه نبودم که بخوام وپارچر رو براتون بنویسم و روبهراهش کنم.
مجموعا (به غیر از افترپارتی که اواخر امسال آپ میشه) یک یا دو تا پارت دیگه از دپارچر مونده که اون هم هر وقت بتونم براتون مینویسم و آپ میکنم.
امیدوارم این پارت احساسات لیام رو براتون یکم بیشتر باز کنه و شما هم بتونید مثل اونو ببخشید.
این پارت های آخری یکم بیشتر از همیشه به دلگرمی و حمایت شما احتیاج دارم. بنابراین کامنت و ارسال نظراتتون به ناشناس رو فراموش نکنید. خوشحال میشم که نظراتتون رو بخونم.♥️🍁
بچه ها جون تکه هایی از متن حاوی متن آهنگ نوازش ابی هست و پیشنهاد میکنم که با این آهنگ بخونیدش✨All the love
Yanaدرست مقابل آینه به انعکاس تصویر خود خیره شد. شیر آب را باز کرد و مشتی پر از آب را به صورتش کوبید. این چه طلسمی بود که در عمقِ بحرِ این عشقِ نفرین شده، وجود داشت؟
دوستش داشت و سزای این دوست داشتن، هربار مردن و زنده شدن بود. دگر چه برای فدا کردن باقی مانده بود؟ روح و جسم، قلب و تن، جوانی و دار و ندارش را به پای این عشق بخشیده بود. عشقی که هربار مانند یک غنچهی حساس به لیام تقدیم کرده بود و لیام از آن مراقبت نکرد. عشقی که او را میسوزاند و از خاکسترش، دوباره و دوباره شعلهی ققنوسِ عشق، زبانه میکشید.
چرا نمیشد تا این مرد از نفس افتاده، حتی برای لحظاتی هر چند کوتاه، کناری بنشیند و به جریان آرام زندگی و ریتم عاشقانهی دلنوازی گوش بسپارد؟ چرا آن روی خوش زندگی هیچ وقت خودش را به او نشان نمیداد؟ این چه تقدیری هست که حتی حالا هم نمیگذارد تا با دل خستهاش، عاشقانهی آرامی را زندگی کند؟
حال و هوایش اصلا تعریفی نداشت نگران مردی بود که پشتسر در اتاق رهایش کرده بود. مردی که انگار حضورش با واژهی "از دست رفته" در زندگی زین تعریف شده بود و گریزی برای این تعریف وجود نداشت.
برای نگه داشتن او راهی وجود نداشت جز پیوند مغز و استخوان با تنها همخون و البته پسرشان. خودش میدانست که احتمال پیدا کردن نمونهی مغز استخوانی مشابه با مال لیام، خیلی کمتر از یک درصد است. با شیمی درمانی و داروها، بدن لیام تحلیل میرفت اما حداقل برای مدت زمان بیشتری کنارشان میماند که باز هم هیچ ضمانتی دربارهی مدت زمان این حضور نصفه و نیمه، وجود نداشت.
از سرویس بهداشتی بیرون رفت تا کنارش باشد. باورش نمیشد که لیام چطور انقدر راحت با این موضوع کنار آمده است... از دیشب تا به همین حالا بیشتر به سرزنش کردن خودش گذشته بود؛ چطور به عنوان یک دکتر به حرفهای لیام اعتماد کرده بود و نشانهها را نادیده گرفته؟ حالا ملامت کردن فایدهای نداشت؛ آنقدر خودخواهانه درگیر خودش، جسمش و روحش شده بود که عشق زندگی اش را فراموش کند؟ هیچ توجیهی برایش قابل قبول نبود. بد کرده بود؛ نه به لیام، بلکه به خودش! به عشق و علاقهای که نسبت به لیام داشت؛ به قلبی که از سالها قبل دودستی تقدیم به او کرده بود!
YOU ARE READING
Departure [Z,M] (mperg)
FanfictionDeparture [Z,M] Completed ■Mperg ■Short story ■Happy end Couple: Ziam (Liam top) Genre: mystery, romance, angst Description: زین مالیک دانشجوی رشتهی بیوشیمی بالینی، امپریال کالج لندن هست؛ یک شب چشمانش را روی صندلیهای دانشگاه باز میکند. وقتی تلف...