سلام به همهی شما عزیزانم.🩶
لطفا نظراتتون رو از من دریغ نکنید. امیدوارم که این پارت یه بخشی از ابهامات و مشکلات ارتباط گرفتن شما با شخصیتها رو حل کنه.لطفا به دیالوگهای بینشون دقت کنید تا راحتتر بتونید با ادامهی روال داستان پیش بریم. من قرار نبود یه داستان فلاف و سافت و کیوت تحویلتون بدم اما قرار شد تا یک پایان خوشی رو براش بسازم و در نظر بگیرم. مطمئن باشید اینکار رو میکنم.
آیا پای شخصیت جدیدی در میونه؟ نه. اگه شخصیت مهم و اصلی در کار بود حتما تو قسمت کَست (cast) آورده میشد.
چرا لیام اینکار ها رو میکنه؟ این چیزیه که باید ازش سر در بیاریم. نمیدونم میتونید حداقل با شخصیت زین ارتباط برقرار کنید یا نه ولی امیدوارم که شخصیت توجیه کنندهای رو ساخته باشم.
آیا قرار نیست بزرگ شدن ویهان رو ببینیم؟ چرا فلش بک خواهیم داشت تو فصل دوم.
نمیدونم باز اگه سوالی دارین، حتما بپرسین.
لطفا لطفا کامنت یادتون نره.
نظراتتون رو یا ناشناس بفرستین و یا کامنت کنید تا من بدونم چه خبره😊Song: Jar of hearts by Christina Perri
Jar of Hearts
I know I can't take one more step towards you
میدونم که دیگه نمیتونم یه قدم دیگه به سمتت بردارم
'Cause all that's waiting is regret
چون تنها چیزی منتظرمه "پشیمونیه"
Don't you know I'm not your ghost anymore
نمیدونی من دیگه شبح تو نیستم؟
You lost the love I loved the most
تو عشقی که من بیشتر از همه چیز دوست داشتم رو از دست دادی
I learned to live half alive
من یاد گرفتم نیمه جون زندگی کنم (بخاطر کاری که تو با من کردی)
Now you want me one more time
و حالا تو منو یه بار دیگه میخوای
?Who do you think you are
فکر میکنی کی هستی؟
Runnin' 'round leaving scars
اینور اونور میری و زخم به جا میذاری
Collecting your jar of hearts
کلکسیون قلب بقیه رو برای خودت جمع میکنی
Tearing love apart
عشق رو تکه تکه میکنی
You're gonna catch a cold
به زودی سرما میخوری
From the ice inside your soul
از سرمای یخی که تو وجودته...
So don't come back for me
پس دیگه بخاطر من برنگرد
Who do you think you are?
YOU ARE READING
Departure [Z,M] (mperg)
FanfictionDeparture [Z,M] Completed ■Mperg ■Short story ■Happy end Couple: Ziam (Liam top) Genre: mystery, romance, angst Description: زین مالیک دانشجوی رشتهی بیوشیمی بالینی، امپریال کالج لندن هست؛ یک شب چشمانش را روی صندلیهای دانشگاه باز میکند. وقتی تلف...