No puedo vivir sin ti (part 21)

95 26 0
                                    

No puedo vivir sin ti (part 21)
من نمی توانم بدون تو زندگی کنم.

سلام به همه

امیدوارم خوب و برقرار باشید. من با یه پارت دیگه از دپارچر پیشتون اومدم. حرف زیادی ندارم جز اینکه مثل همیشه به حمایت و نظراتتون احتیاج دارم.

ایشالا که از این پارت هم خوشتون بیاد. دیگه داریم به شمارش معکوس و نفس‌ای آخر دپارچر نازنینم نزدیک میشیم. چیزی نمونده تا به پایان داستان کوچ زین؛ تیک تاک، تیک تاک...


با صدای ناله‌های ناراحت و داده‌ای خفه‌ای از خواب بیدار شد. خوابی که به سختی به چشمانش آمده بود، حالا به راحتی آن چشم‌ها را ترک می‌کرد. کمی طول کشید تا موقعیت و صدا را تحلیل کند. هنوز هم گیج و منگ کم خوابی بود.

بلند شد و از پله ها بالا رفت؛ دستگیره در را پایین کشید و داخل اتاق زین رفت. نمی‌فهمید پس این تراپیست ابله زین دقیقا چه کاری برای بهتر شدن حال او انجام می‌دهد؟ اصلا کاری انجام می‌دهد؟

آرام دستش را روی شانه‌ی زین گذاشت و تکانش داد تا بیدارش کند. هر چه که باشد، حتی اگر زندگی در کنار خودش برای زین یک کابوس هم باشد؛ باز اطمینان داشت که کابوس بیداری‌اش بهتر از کابوس خواب‌هایش هست.

لیام: زین عزیزم، عزیزم بیدار شو...

زین هوا را باشد به درون ریه‌هایش کشید، انگار که در مرز خفگی محض قرار داشت. نفس عمیقی کشید و به دست لیام چنگ زد.

لیام: هی هی همه چیز مرتبه.

چشم‌هایش را باز کرد؛ هنوز قفسه‌ی سینه‌اش به شدت بالا و پایین می‌شد اما خبری از اشک‌هایش نبود؛ تنها نفسی بود که به زحمت در رفت و آمد بود.

زین: نیست

بی حسی خاصی که در صدایش جا گرفته بود، کمکی به حس بد و ترس لیام نمی‌کرد.

زین: لیام من هنوز هم غیر از تو و پسرمون کسی رو ندارم. هنوز هم هیچ دوست و پناهی ندارم و این منو بی‌پناه تر از هر وقت دیگه‌ای میکنه! از اتاقم نرو؛ میشه بمونی پیشم؟

لیام: اگه تو رو اذیتت نکنه، کنار تو بودن منو خیلی خوشحال میکنه.

تخت را دور زد و سمت دیگر تخت درست کنار زین نشست و به چهره‌ی زیبایش خیره شد. زیباتر از معشوقش، تا به حال هیچ زن و مردی را ندیده بود. شاید که زین دیگر مثل سابق جوان و سرزنده نباشد اما پخته‌تر شدنش، جذابیت بیشتری به او بخشیده بود.

با آرامش و البته محتاطانه دستش را روی دست زین گذاشت. انگار که او از شیشه ساخته شده باشد؛ شیشه‌ای به لطافت و حساسیت گلبرگ رز.

زین: میشه یه بار دیگه دوستم داشته باشی؟

خودش را جلوتر کشید و صورتش را درست مقابل صورت لیام قرار داد. خوشحال بود که یک نسخه کپی شده از لیام را به دنیا هدیه داده است. هر دویشان بی‌نهایت زیبا و دلنشین بودند.

Departure [Z,M] (mperg)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang