بچه ها من زیاد حال خودم خوب نیست که بخوام مثل همیشه یه سری توضیحات رو بهتون بدم.
۱. یادتون نره که کامنت بزارید و یا نظراتتون رو به ناشناس بفرستید.
۲. هر سوالی دارین در رابطه با شخصیتها و روند داستان حتما بپرسید (جواب میدم)
۳. از اینجا به بعد هر پارت تقریبا شادتر از پارت قبل میشه.
Love you guys, Take care 🙂 ❤️
Escucha Me, Espere me (part 19)
به من گوش کن و منتظر من بمان
Escucha me, escucha me
Si el hecho de estar es mi corazon
Dime porque, dime porque
De tans anos templa mi corazon
Piensa no es el sueno
Piensa no porque no me quiere el suenoEspere me, espera me
De nada esta muy tarde dentro de mi
Escucha me, escucha me
Calor detiene nada en dentro de ti
Corazon cabao ….Ah olvidad, ma olvidad
Dime quisiera que resto de ti
Ah olvidad, ma olvidad
Canciones de este mundo para mi
Suena de capao, suena de capaoبه من گوش کن….
اگر قلب من تنها بهانه بودن است
به من بگو چرا . به من بگو چرا
پس از این همه سال هم چنان قلبم
می لرزد
فکر کن که رویا نیست
فکر کن که نیست زیرا رویا
مرا دوست نداردمنتظرم بمان منتظرم بمان
برای قلب من هیچ وقت دیر نیست
به من گوش کن به من گوش کن
گرمای عشق چیزی را در درونت متوقف
نمی کند
قلبی شکستهآه فراموشی فراموشی
به من بگو می خواهم با تو بمانم
آه فراموش شدن فراموشی
آواز های این جهان گویی برای من
تمام شده گویی تمام شده...یک بار دیگر بازگشته بود؛ به اینجا، همین جایی که ساکنینش یا در جنگل درخت ها و یا در جنگل ماشینآلات و آسمان خراشها زندگی میکردند و آدمهایش فرق زیادی با حیوانات وحشی نداشتند. اول از همه آخرین تکههای انسانیت را در وجودشان میکشتند و بعد برای بقای خویشتن، بر حسب عادت، تن و روانِ نحیفِ ضعیفتر ها را از هم میدریدند. از درد و عذاب آنها تغذیه میکنند تا خودشان شاد و سرخوشانه از بازی سرنوشت لذت ببرند.
ضعیف ترها چه کسانی بودند؟ آنهایی که هرگز نتوانستد بد باشند و بدی را به درون خود راه بدهند. همانهایی که بخشیدند و فراموش کردند؛ همان عدهی معدودی که همه چیز را به پای بازی سرنوشت گذاشتند و گذشتند. این چه گذشتنی بود؟ کدام بازی بود؟ آنقدر در دنیای خوب خودشان غرق شده بودند که سر از بدی قویتر ها و کنترل کردن بازی سرنوشت توسط آنها در نمیآوردند.
و قویترها؟ آنها همان هایی بودند که آخرین ذرات مهربانی و همدردی را درون خودشان کشتند شاید هم خودشان را! همان قاتلان احساسات و عواطف انسانی که قبل از هر چه قاتل وجدان و روح خویش شده بودند.
در روزگارانی دور آنها هم این چنین ضعیف بودند؛ احساسات و روان آنها هم در این بازی یا بهتر بگوییم رقابت گریزناپذیرِ حیات وحش، از هم گسسته و دریده شد. چیزی نماند جز درد و عذاب تا آنجایی که ورق را برگردانند؛ کشتند تا زنده بمانند و زندگی کنند.
YOU ARE READING
Departure [Z,M] (mperg)
FanfictionDeparture [Z,M] Completed ■Mperg ■Short story ■Happy end Couple: Ziam (Liam top) Genre: mystery, romance, angst Description: زین مالیک دانشجوی رشتهی بیوشیمی بالینی، امپریال کالج لندن هست؛ یک شب چشمانش را روی صندلیهای دانشگاه باز میکند. وقتی تلف...