پارت چهل و هفتم خرابکاری

143 47 1
                                    

خرابکاری

مدرسه اصیل زاده ها...

صبح زود مثل همیشه بچه ها داخل کلاسهاشون نشسته بودن و منتظر اومدن معلماشون بودن. آیوآن آروم روی صندلیش نشسته بود و بدون توجه به اطرافش توی فکر فرو رفته بود.

پسری با عجله وارد کلاس شد و به طرف آیوآن اومد. آروم کنارش گفت: "هی سیژوی... پدرت اومده مدرسه... همین الان با پدر من و یونگ رفتن توی دفتر مدیر."

آیوآن با صدای آرومی گفت: "دیشب بهم گفت که امروز میاد مدرسه..." نفس عمیقی کشید و ادامه داد: "هائو... من دیشب تا جایی که میتونستم برای پدرم موضوعو تعریف کردم دقیقا همونطوری که با هم هماهنگ کرده بودیم... ولی نمیدونم باور کرد یا نه..."

لی هائو لبهاش رو روی هم فشار داد و کمی مکث کرد. بعد با صدای آرومی که کسی نشنوه گفت: "منم تعریف کردم ولی... مطمئن نیستم باور کرده باشه... پدر من یه قاضیه... خیلی سخت میشه کاری کنی که حرفتو باور کنه..."

طرف دیگه ی کلاس فی یونگ با دوستاش نشسته بود و با عصبانیت مشغول حرف زدن بود: "اون جوجه فسقلیا فکر کردن میتونن به همین راحتی ازش در برن!! هیچکس جرات نداره با من همچین کاری کنه و بعدم در بره..."

دوستاش تایید کردن و هرکدوم حرفی میزدن.

-"امروز میفهمن با کی در افتادن..."

-"آره یونگ... پدر تو فرمانداره... اونا جرات نمیکنن حرفشو قبول نکنن..."

و..... همهمه توی کلاس پیچیده بود و عده از بچه ها درمورد اینکه کی این وسط برنده میشه و کی مقصر شناخته میشه با هم بحث میکردن.

با وارد شدن ناظم مدرسه، همه بچه ها ساکت سر جاهاشون نشستن. مرد جوون نگاهش رو توی کلاس چرخوند و با لحن جدی گفت: "لان سیژوی... لی هائو... فِی یونگ... همراه من بیاید..."

هر سه پسر به همراه ناظم به دفتر مدیر رفتن. مرد جوون ضربه ای به در زد و بعد از اجازه ی مدیر در رو باز کرد: "جناب مدیر... پسرا اینجان..."

پیر مرد سرش رو تکون داد و با لحن جدی گفت: "بیان داخل..."

با ورود پسرا به داخل دفتر، آقای لی و فِی با عصبانیت به طرف پسراشون چرخیدن و بهشون خیره شدن. اما وانگجی بدون هیچ عکس العملی مشغول نوشیدن چایی شد. آیوآن زیر چشمی به پدرش نگاهی کرد. بخوبی میدونست که این چهره ی پدرش یعنی اینکه به شدت عصبانیه.

مدیر فانگ با لحن جدی رو به پسرا گفت: "میدونید که طبق قانون دعوا و اذیت و آزار بقیه بچه ها توی این مدرسه ممنوعه... اونوقت شما سه نفر به راحتی نه تنها این قوانین رو زیر پا گذاشتید بلکه با دروغ سعی داشتید همدیگه رو مقصر نشون بدید... لان سیژوی تو با استفاده از قدرتت داری بچه ها رو میترسونی... فِی یونگ تو داری با استفاده از مقام پدرت به بقیه بچه ها زور میگی و میترسونیشون... و اما تو لی هائو... تو با سیژوی همدست شدی و بهش کمک کردی..." مدیر نگاهش رو بین سه مردی که توی اتاقش نشسته بودن چرخوند و ادامه داد: "طبق تصمیم هیات مدیره مدرسه این سه نفر باید کلا اخراج بشن"

crossroads fate / چهارراه سرنوشتWhere stories live. Discover now