مرگ
انبار متروکه...
نینگ به همراه شین وارد انبار متروکه شد. با لحن جدی پرسید: "مدیر شین... چجوری تونستی پیداش کنی و از یه کشور دیگه به اینجا بیاریش؟"
شین نیشخندی زد: "ارباب ون... امکان نداره کاری به من سپرده بشه و نتونم انجامش بدم. نگران نباشید مشکلی پیش نمیاد... این آدم انقد کثافت کاری داشت که حتی خانوادش میخواستن از دستش راحت بشن..."
نینگ با همون لحن جدی جواب داد: "نگران نیستم... راستش خیلی خوشم اومد که افرادت انقد زرنگن..."
به قسمت داخلی انبار رسیدن و با اشاره شین بلافاصله صندلی برای نینگ آورده شد. آلفای جوون روی صندلی نشست: "خب... کجاس؟"
با اشاره شین، ژوچائو به افرادش دستور داد تا اریک رو بیارن. افرادش مرد جوونی رو روی زمین کشیدن و کمی دورتر از نینگ روی زمین انداختن.
نینگ پوزخندی زد: "این همون کسیه که میخواست منو بکشه؟!" رو به اریک کرد و ادامه داد: "خب... منتظرم منو بکشی...!"
اریک به سختی سرش رو بالا برد و به نینگ خیره شد. دندونهاش روی هم فشرد و غرید: "تو... اگه جرات داشتی خودت میومدی دنبالم تا بهت نشون بدم چجوری میکشمت..."
نینگ تای ابروشو بالا داد و با لحن متعجبی گفت: "به نظرت من انقد بی کارم! تا وقتی افراد به این خوبی دارم چرا خودم باید بیام دنبال همچین کارایی؟!" کمی مکث کرد و به چشم های پر از وحشت اریک خیره شد.
آلفای جوونی که روی زمین نشسته بود برای اینکه بتونه نینگ رو آزار بده با پوزخند گفت: "ولی اون امگای خنگ واقعا بدن خوبی داشت... حیف شد که دیگه نمیتونم اون کون سفید و خوشگلشو ببینم و توی سوراخش تلمبه بزنم..."
نینگ کاملا بهم ریخته بود اما اجازه نمیداد ظاهرش اینو نشون بده. آهی کشید و از روی صندلی بلند شد. درحالی که دستکش هایی که شین بهش داده بود رو میپوشید با لحن سردی گفت: "چنتا از استخوناشو شکستید؟"
ژوچائو بلافاصله جواب داد: "برخلاف میلم مجبور شدم سالم نگه دارمش و به چنتا کبودی رضایت بدم..."
نینگ سری تکون داد و گفت: "ولی الان ازت یه کمک دیگه میخوام..." به طرف اریک چرخید و ادامه داد: "این احمق فکر کرده با حرفایی که میزنه میتونه منو تحریک کنه... سخت در اشتباهی... فقط کارو برای خودت سختش کردی..." جلو رفت و لگد محکمی توی صورتش کوبید و روی زمین انداختش: "میدونی... خیلی جیگر میخواد که با کسی دربیفتی که کوچکترین شناختی ازش نداری... ولی اشکالی نداره... به زودی میفهمی من چجور آدمیم."
بعد از کلی کتک زدن، نینگ دستور داد تا روی میز ببندن و لباسهاش رو از تنش بیارن. از توی جیبش تیغ ریش تراشی رو بیرون آورد و لبه ی تیزش رو روی پوست بدن اریک کشید.
نینگ نیشخندی زد و گفت: "این تیغ تا حالا پوست خیلیا رو مهمون کرده... ولی امروز قراره یه کار دیگه هم بکنه..."
اریک با بی حالی لرزید و ناله کرد: "تو حق نداری_"
نینگ جمله ی مرد جوون رو نا تموم گذاشت و گفت: "تو هم حق نداشتی..." با حالتی عصبی ادامه داد: "حق نداشتی به امگای من دست بزنی... حق نداشتی بترسونیش و باعث بشی گریه کنه... حتی انقد پررو بودی که میخواستی مارکش کنی..." با دستش چونه ی اریک رو فشرد و گفت: "ولی دیگه دندونی برای این کارا نداری..."
نینگ دستش رو به طرف دیک آلفا برد و خطی روی پوست حساسش انداخت: "میخوام قبل از اینکه بمیری یکم با تو خوش بگذرونم... همه از اینجا برن بیرون..."
افراد بلافاصله اطاعت کردن و از سالن خارج شدن.
نینگ خط دیگه ای روی دیک اریک انداخت و از صدای ناله ی مرد جوون بلند خندید.
×"تو... دیوونه ای... سادیسمی کثافت... بهتره همین الان منو بکشی..."
نینگ هر لحظه که میگذشت مقدار بیشتری از پوست بدن اون آلفای احمق رو میکند و با لذت به صدای فریادهاش میخندید. بعد از دقایقِ طولانی بالاخره به طور کامل پوست دیک اریک کنده شده بود و آلفای جوون دیگه حتی نایی برای فریاد زدن نداشت.
نینگ درحالی که مشغول پاک کردن تیغ بود گفت: "خیلی وقت بود همچین کاری نکرده بودم... واقعا لذت بردم... حیف شد... کاش میتونستی تو هم ببینیش... البته بدون پوست خیلی چندش تر از قبلش شده."
شین و ژوچائو با صدای نینگ داخل سالن برگشتن. با دیدن اون بدن که تقریبا نیمی از پوستش با مهارت کنده شده بود و دیکش که بدون پوست خیس از خون بود و میدرخشید، جا خوردن.
ژوچائو لبخندی زد: "ارباب ون... واقعا جالبه... ندیده بودم کسی با این مهارت پوست بدن یه آدمو زنده زنده بکنه!! میتونید به منم یاد بدید چطوری این کارو انجام دادید که هنوز زندس؟"
نینگ ابرویی بالا داد و گفت: "البته... فقط اول باید از شرِ این جنازه خلاص بشیم..."
همون لحظه صدای انفجار مهیبی آسمان و زمین رو لرزوند و ساختمان انبار در آتش فرو رفت. افرادی که بیرون از انبار ایستاده بودن با وحشت شاهد نفجار و فرو ریختن اون ساختمان متروکه بودن.
یکی از افراد بلافاصله فریاد زد: "زود باشید... باید از زیر آوار نجاتشون بدیم..."
بعد از ساعت ها تلاش، هیچ اثری از اون 3 نفر پیدا نشد.
خبر بلافاصله به وانگجی و شیچن رسید. آلفای جوون به محل حادثه اومد تا از موضوع با خبر بشه. نیروهای امدادی بدون وقفه مشغول جستجو بودن اما هیچ چیزی پیدا نکردن.
وانگجی با کلافگی دستی روی پیشونیش کشید و رو به فرمانده عملیات نجات غرید: "منظورت چیه که کسی رو پیدا نکردید؟ اونا توی اون سالن بودن... هر سه نفرشون..."
مرد جوون با استرس جواب داد: "فقط یه نفر رو تونستیم پیدا کنیم..."
VOUS LISEZ
crossroads fate / چهارراه سرنوشت
Fantasy✔️ به شرکت برندینگ گوسو خوش اومدید. دو برادر امگا و نخبه مقابل دو برادر آلفا و جذاب شرکت گوسو چه چیزهایی برای گفتن داره؟ داستانی مهیج و بی نظیر