پارت شصتم مرگ 2

159 38 2
                                    

مرگ 2

لی هوانگ با عجله وارد اداره مرکزی پلیس شد. یک راست به طرف اتاق افسر مین لو رفت و با نگرانی و دلهره گفت: "چه اتفاقی افتاده؟ حقیقت داره که توی انبار_"

مین لو به سرعت جلو رفت و با دستش جلوی دهن هوانگ رو گرفت. مرد جوون رو به داخل کشید و زمزمه کرد: "چه مرگت شده؟ میخوای همه بفهمن که من و تو با اونا در ارتباطیم؟!" هوانگ رو به سمت صندلی برد و ادامه داد: "دارم پیگیری میکنم... نمیدونیم کار کی بوده... هنوز نتونستن سه نفرشونو پیدا کنن..." با ناراحتی به لبه میزش تکیه داد.

اگه هوانگ اونو نمیشناخت فکر میکرد که کوچکترین احساسی نداره اما هوانگ به خوبی میدونست که دوست قدیمیش الان توی شرایط بدی قرار داره. از جاش بلند شد و با لحن محکمی گفت: "میرم سراغ رئیس... باید خودم این پرونده رو حل کنم..." از دفتر مین لو خارج شد.

هوانگ جلوی در دفتر رئیس چن لی وون ایستاده بود. دستش رو آروم روی شکمش گذاشت. نفس عمیقی کشید و وارد دفتر شد. به مرد میانسالی که پشت میز نشسته بود احترام گذاشت و با لحن جدی گفت: "جناب رئیس... من میخوام پرونده این انفجار رو خودم دست بگیرم... از اونجایی که خودتون شرایط رو میدونید، پس لازم نیست که بهتون یادآوری کنم که دلیلش چیه..."

لی وون نگاهی به چهره جدی مرد جوون کرد. میونست که هوانگ امگای مدیر شینِ و از همون زمان پرونده برندینگ گوسو با اون زندگی میکنه. همینطور شین همسرش رو به اداره پلیس فرستاد و به رئیس پلیس شدیدا تاکید کرد که هواشو داشته باشه.

مرد میانسال سری تکون داد و گفت: "باشه... پرونده رو به تو میسپرم... هر کمکی خواستی از افسر مین لو بگیر... حالا میتونی بری..."

هوانگ از دفتر رئیس خارج شد. گوشیش رو بیرون آورد و با مین لو تماس گرفت.

..........................

محل حادثه...

هوانگ به همراه مین لو وارد محوطه انبار شد. تقریبا 8 ساعت از انفجار گذشته بود ولی هیچ اثری از سه نفر مفقود شده نبود.

وانگجی هنوز هم توی محل حادثه بود. هر لحظه فقط منتظر بود تا خبری از یکی از اونها بهش بدن اما هیچ خبری نبود.

هوانگ به طرف آلفای جوون رفت و احترام گذاشت: "مدیرعامل لان... شما خبر دارید چجوری این اتفاق افتاد؟"

وانگجی با دیدن هوانگ و مین لو احساس کرد قلبش کندتر میتپه. شین بهترین و صمیمی ترین دوست وانگجی بود. به تازگی به وانگجی خبر داده بود که داره پدر میشه و این اتفاق قلب آلفای جوون رو به درد آورده بود.

وانگجی دستش رو روی شونه ی هوانگ گذاشت و با لحن آرومی گفت: "هیچکس نمیدونه چه اتفاقی افتاده اما... بهت قول میدم پیداش میکنم..." نفس عمیقی کشید و ادامه داد: "وضعیت تو و بچه از هر چیزی مهمتره... بهتره خودتو خسته نکنی. من ترتیب همه چیزو میدم."

crossroads fate / چهارراه سرنوشتOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz