"بینندگان محترم، به خبری که هم اکنون به دست ما رسیده توجه کنید: قتلی دیگر اینبار در منطقهی یونگ سان رخ داده است.
قربانی مردی به نامِ کیم هیون وو، بیست و هفت ساله و کارگر یک کارواش محلی بوده است.
انگیزهی قاتل همچنان مشخص نیست و پلیس به دنبال سر نخهاست، گمان میرود این جنایت با قتلهای سریالیِ شخصی که با نام اِچ شناخته میشود مرتبط باشد.
در اینصورت باید دید تصمیم پلیس محلی چه خواهد بود، من لی یون چه هستم و شما بینندهی اخبار نیمهشبِ سئول هستید. "
دو ساعت و سی دقیقهی قبل:
اچ درحالی که کت چرم مشکیش رو جلوتر میکشید تا از سوز باد در امان باشه گاز موتور رو بیشتر کرد. با اینکه یه نقاب مشکی داشت و کسی صورتش رو نمیدید، باد تیز باعث میشد از چشمهاش اشک بیاد و پلک زدنهای مداوم برای واضح شدن دیدش یکم اعصابش رو خرد میکرد.
همونطور که از بین ماشینها رد میشد یه بار دیگه یه برگه رو از جیب داخلی کتش درآورد و به کروکی خیره شد. خطهای صاف و دستخط بینقص و مرتبی که تکتک حروف رو با فاصلهی یکسان از هم نوشته بودن خبر از اخلال وسواس اجباری نویسنده میدادن، نه اینکه اچ ندونه که اون آدم این بیماری رو داره...
کروکی یه نقشهی کوچیک از چندتا خونه توی محلهی یونگ سان بود. یکی از اونها با ضربدر کوچیکی وسطش معلوم شده بود و بالاش دوکلمه نوشته بودن: هیون وو. اون تیکهی کاغذ رو تا کرد و دوباره توی جیب کتش برگردوند. یه صلیب فرضی برای هیون وو، که بهزودی مرحوم میشد، کشید. اچ مسیحی نبود، درواقع هیچ دینی نداشت، اما همیشه قبل از کشتن برای مقتولش طلب آمرزش میکرد.
شانس آورده بود که جادهی فرعی اون ساعت شب، خلوت بود وگرنه با نحوهی موتورسواریش احتمال تصادفش بیشتر از احتمال سالم رسیدنش میشد. نور پایین چراغهای موتور فقط چیزی حدود سه متر جلوتر رو روشن میکرد و از اونجایی که اون جاده بخاطر بزرگراه کنارش الان تقریباً متروکه بود، خبری از تیرهای چراغ برق نبود. تنها چیزی که گهگداری نور دوری میانداخت چراغ قطارهایی بود که با سرعت از ریل راه آهن نزدیک جاده رد میشدن.
گردنش رو به دو طرف چرخوند و بعد از شنیدن صدای لذت بخش مهرههاش توی خاکی پیچید. صدای سوت مانند چرخهای موتور بین علفهای هرز بلندی که بعد از رها شدن جاده اونجا رو برای رشدشون انتخاب کرده بودن، خفه شد. اونها شبیه اچ بودن، هردو بعد از رها شدن توی محیطی که نباید، هرز رشد کرده بودن.
YOU ARE READING
After I Wake Up
Fanfiction"بعد از اینکه بیدار بشم" کاپل: چانبک ژانر: روانشناسی، جنایی، معمایی، اسمات، رمنس خلاصه: اون روز صبح، بکهیون به طرز عجیبی روزش رو شروع کرد. نه بهخاطر اینکه طبق معمول بدنش درد میکرد، خوابش میاومد و چندتا جای کبودی جدید داشت؛ بخاطر اینکه وقتی چشم...