وحشت!
بزرگترین ترس هرکس چیه؟ ترسناکترین اتفاقی که باعث بشه دستهاشون شروع به لرزیدن کنه، ضربان قلبشون بالا بره و رنگشون بپره؟
وحشت برای هرکس متفاوته، بعضیها از ارتفاع وحشت دارن، برای بعضیها عمق سرد اقیانوس وحشتناکه، راهروهای تنگ و تاریک، قفل شدن توی یه اتاق با حشرات موذیای که از سر و تنت بالا میرن، تنهایی، خیانت، طرد شدن.اینها همه وحشت بودن، اما اونشب بکهیون بعد از باز کردن چشمهاش با وحشت تازهای مواجه شد: اون بیدار شد و هنوز خودش بود.
ده دقیقه قبل:
چانیول هیچوقت آدم انعطافپذیری نبود. اصولاً وقتی کسی به عبارت "با همهچیز راه میاد" فکر میکرد، صاحب کلاب اسکای رو جلوی چشمش مجسم نمیکرد. اما اِچ براش فرق داشت.معشوقهی عجیبش گفته بود اگه بخوابه وقتی بیدار شد همه چیز رو توضیح میده. ازش خودکار خواسته بود و حدود پونزده دقیقه بعد اینکه توی اتاق خواب تنها گذاشتش، دید که خوابیده.
از اون زمان، چندساعتی گذشته بود و حالا مرد نقابدار با یه آمریکانو و یه آیسکافی کنار تخت خوابش نشسته بود. توی تخت خواب کسی بود که از جامعه مطرود شده بود، یه جنایتکار، یه قاتل، همینطور کسی که پارک چانیول عمیقاً عاشقش بود، یه خانواده، تنها خانواده.
پسر روی تخت تکون آرومی خورد و همونطور که نگاه چانیول روش بود کم کم پلکهاش رو از هم فاصله داد. چراغ خواب نور ملایمی رو توی اتاق پخش میکرد.
بکهیون چندثانیه اول فقط گیج به اطرافش نگاه میکرد و شبیه نوزادی بود که برای اولین بار داره دنیا رو میبینه.
چرا انقدر دوستش دارم؟
- خوب خوابیدی اچ؟بکهیون با دیدن نقاب تیره یکم فکر کرد و بعد چشمهاش تا آخرین حد ممکن گشاد شدن.
- وای... وای من هنوز خودمم...
با وحشت زمزمه کرد.
- چی؟
چانیول پرسید اما پسر دیگه انقدر مشغول افکارش بود که حتی صداش رو هم نشنید.
یعنی اشتباه متوجه شدم؟ من فقط یه خوابگردم؟
کس دیگهای وجود نداره؟ این آدم داشت بهم دروغ میگفت؟ نکنه همش یه خوابه؟
چرا اینطوریه؟ چه اتفاقی داره برام میافته؟!کف دستش رو نگاه کرد. یادداشتی که خودش نوشته بود رو دید، اینبار اون برای اچ یادداشت گذاشته بود تا بتونه از قضیه سردربیاره. نوشته بود:
" تو باید اچ باشی نه؟ اونی که من رو باهاش اشتباه میگیرن. قضیه چیه؟ من دوتا شخصیت دارم؟ چانیول دوست پسرمونه؟ بهم جواب بده. برای چانیول هم توضیح بده اگه میدونی چه خبره. یه برگه بردار و توضیحاتت رو بذار توی جیبم، بعد از اینکه بیدار شم میخونمش."
YOU ARE READING
After I Wake Up
Fanfiction"بعد از اینکه بیدار بشم" کاپل: چانبک ژانر: روانشناسی، جنایی، معمایی، اسمات، رمنس خلاصه: اون روز صبح، بکهیون به طرز عجیبی روزش رو شروع کرد. نه بهخاطر اینکه طبق معمول بدنش درد میکرد، خوابش میاومد و چندتا جای کبودی جدید داشت؛ بخاطر اینکه وقتی چشم...