پارک چانیول، که تعداد کسایی که اسم کوچیکش رو میدونستن به انگشتهای یک دست هم نمیرسید، الان میدونست جهنم واقعی کجاست.
یهجای پر از دود و آتیش و شکنجه هرچند بدون تردید ترسناک بود اما شرایطی که توی اون بعد از دهها ساعت بیوقفه گشتن دنبال معشوقهاش نتونه اون قاتل عوضی رو پیدا کنه؟ اوه جهنم واقعی خیلی ترسناکتر بود.
حسی که بشریت ازش نفرت داشت، حسی که دست به هر جنایتی میزد تا ازش دوری کنه، حس بیچارگی مفرط، مثل کرم چاقی که بجای پروانه شدن داره بزرگتر از پیلهاش میشه، دیوارهی ابریشمی حنجرهاش رو پاره میکرد. چانیول حرفی نمیزد و کسی هم انگشتهای سیاه و شیطانیای که بالا و پایین پلکش رو پاره کرده بودن تا گوی سرخ و بیرمق رو مجبور کنن بیشتر از ده ساعت به مانیتورهای مختلف لرزون نگاه کنه رو نمیدید.
اچ، درست مثل گربهی شرودینگر، بود و نبود.
اون میخوابید، معشوقهای بود که چانیول میشناخت و چندساعت بعد توی نوار فیلم بیدار میشد، یه غریبه بود. پسری که به لاکتوز حساسیت نداشت.این بهترین نتیجهای بود که صاحب کلاب بعد از ساعتها خیره شدن با چشمهای قرمز به صفحهی کامپیوتر، مشت کردن دستش تا وقتی که قطعی جریان خون توی انگشتهاش باعث بیحسی چند دقیقهای بشه، نوشیدن تعداد بیاهمیتی شات ویسکی و قدم زدنهای عصبی واقعاً زیاد، بهش رسیده بود.
شکست، حس قرار دادن کارت روی قفل دری بود که میدونست پشتش قراره با یه غریبهی ظاهراً آشنا روبهرو شه. شکست، پارک چانیول ساعت نه شب بود درحالی که وارد آپارتمانش میشد.
فقط یه راه براش مونده بود، طنابی که حتی مطمئن نبود طنابه یا فقط یه نخ. راهی که داشت،
تنها راهی که داشت، بازجویی کردن از خود پسر غریبه و اطمینان به حرفهایی بود که از سر ترس میزد...اچ با عصبانیت راهرو رو با قدمهاش متر میکرد. یک یا دوساعتی بود که بیدار شده بود، از روی وسایل و دکور مینیمال خونه و البته صحبت دیشبشون متوجه بود که کجاست و اوه اون به حد مرگ از دست مرد نقابدار لعنتی عصبانی بود!
صدای بوق آرومی که نشونه از باز شدن در ورودی میداد باعث شد تقریباً به اون سمت یورش ببره تا به محض دیدن پارک چانیول داد خیلی بلندی بزنه:
- تو چه مرگته؟نگاه چانیول به معشوقهاش، معشوقهی خودش افتاد و دستش روی دستگیرهی در خشک شد.
- چرا زندانیم کردی؟
اچ با عصبانیت بیشتری گفت. اچ گفت، نه هیچ پسر غریبهای، خود قاتل، اِچِ اون، این حرف رو زد.چانیول نفسی رو بیرون داد که خیلی کهنه شده بود. نفسی که همون موقع که از خونه بیرون زد مثل یه سم ریههاش رو چنگ زد و تا الان ولش نکرده بود. نفسِ راحت شدن خیالش از داشتن آخرین آدم زندگیش.
- اول از همه اچ...
صدای مرد آروم بود و طنین عمیقش ناخواسته حواس اچ رو فعال میکرد که به مردش نگاه کنه.
ESTÁS LEYENDO
After I Wake Up
Fanfic"بعد از اینکه بیدار بشم" کاپل: چانبک ژانر: روانشناسی، جنایی، معمایی، اسمات، رمنس خلاصه: اون روز صبح، بکهیون به طرز عجیبی روزش رو شروع کرد. نه بهخاطر اینکه طبق معمول بدنش درد میکرد، خوابش میاومد و چندتا جای کبودی جدید داشت؛ بخاطر اینکه وقتی چشم...