دو ساعت و ربع قبل:
هشت و چهل و پنج دقیقه بود که اچ به اسکای رسید. این دومین شبی بود که دیر بیدار میشد و اینبار خواب موندنش حتی بیشتر هم طول کشیده بود. به محض رسیدن به کلاب یه راست پلههای قسمت پشتی رو بالا رفت و بعد وارد کردن رمز رفت داخل، اون قراره عصبانی بشه، میدونم که قراره عصبانی بشه...
پارک وقتی صدای در رو شنید مشغول نوشیدن ویسکی و چک کردن اطلاعات روی میزش بود. دیروقت بود و کی تا الان پیداش نشده نبود؟ آفرین. همونی که دیشب ناله میکرد تکرارش نمیکنه.
قاتل وارد شد و بعد بستن در پشت سرش با صدای نه چندان بلندی سلام کرد.
جوابش داده نشد، بجاش پارک شات توی دستش رو محکم رو میز شیشهای گذاشت و صدای بد بهم خوردن تو شیشه تنش فضا رو بیشتر هم کرد.پسری که ژاکت چرم پوشیده بود سمت صاحب کلاب رفت و همونطوری که حین راه رفتن زیپش رو پایین میکشید ژاکت رو روی زمین انداخت و روی پاهای مرد نشست.
- ساعت چنده اچ؟
دم عمیقی گرفت.
- هشت و چهل و پنج.انگشتهای بلند مرد پشت زنجیر گردنبندش رفتن و از عقب کشیدنش، اچ سرفهی کوتاهی بخاطر حس خفگی کرد اما لبهاش رو روی هم فشار داد و چیزی نگفت.
- خوبه که میدونیش.اچ لبخند زد و خودش رو جلو کشید. پارک فشار انگشتهاش رو از دور زنجیر کم کرد تا به گلوی پسر دیگه فشار نیاد.
- سخت نگیر پارک...
معشوقهاش زمزمه کرد و خط فکش رو بوسید.- از سروقت نبودن بدم میاد اچ.
مرد بزرگتر گفت ولی بحث رو ادامه نداد.
- بشین سرجات امشب برات کار دارم.قاتل از روی پاهاش بلند شد و روبهروش نشست، اخم کمرنگی داشت ولی هنوز حالش خراب نشده بود. پارک پرونده رو سمتش هل داد و با لحن یکنواختی گفت:
- کوان کانگجون، آدرس و عکسش هست.اچ عکس رو برداشت و نگاهش کرد.
- اوه، خوشقیافهست...
با نیشخند کمرنگی زمزمه کرد. این آدم رو میشناخت. عنوانش اهمیت نداشت، اما برای پسر قهوهفروش مهم بود، پس کشتنش میتونست لبخند بیاره روی لبهاش.- هرکوفتی که هست!
لحن تند مرد روبهروش باعث شد با سرعت سرش رو بالا بیاره. معشوقهاش عصبانی بود، بیشتر از قبل، اچ خیلی واضح برق حسادت رو توی چشمهاش دید اما دیگه برای جبران دیر بود.- نکنه میخوای قبل کشتنش یه دور براش سواری هم بری اچ؟ آره؟
اخم غلیظی روی پیشونی قاتل نشست اما نسبت به توهین پارک ساکت موند.
کسی که نمیخواست ساکت بمونه، خود رییس کلاب بود. دوباره گفت:
- نشنیدم؟اینبار قاتل هم با لحن تندی گفت:
- فکر نکنم لازم به گفتن باشه!
پارک یقهی لباسش رو گرفت و محکم جلو کشیدش. اچ دستهاش رو روی میز گذاشت تا ثابت بمونه، هردوشون از روی عصبانیت نفسهای بریده میکشیدن.
- فکر میکنی لازم نیست جواب من رو بدی؟ باید یادت بندازم کی بهت جا داد قبل اینکه تیکههات رو سگهای ولگرد بخورن؟
ESTÁS LEYENDO
After I Wake Up
Fanfic"بعد از اینکه بیدار بشم" کاپل: چانبک ژانر: روانشناسی، جنایی، معمایی، اسمات، رمنس خلاصه: اون روز صبح، بکهیون به طرز عجیبی روزش رو شروع کرد. نه بهخاطر اینکه طبق معمول بدنش درد میکرد، خوابش میاومد و چندتا جای کبودی جدید داشت؛ بخاطر اینکه وقتی چشم...