"تو کسی هستی که نمیدونی، سعی میکنی ندونستن رو با یه نقاب چرمی بپوشونی.
همونی که به همبازیش عروسکش رو میده با اینکه میدونه قراره موهاش رو بکنه... یا شاید هم خودت اون عروسکی!
تو فقط سعی میکنی محافظت کنی از همهی چیزهایی که کلمات برای سیب قرمز شرشر کردن بازی با فوارهی آب چِک چِک چِک، بنگ!"بکهیون درحالی که نفس نفس میزد با صدای زنگ آلارم پرید. یادش نمیاومد چه خوابی دیده ولی چیزهایی راجع به عروسک پس ذهنش داشت. گوشیش رو برداشت تا آلارمش رو خاموش کنه. عجیب بود ولی امروز زیاد خوابش نمیاومد.
هزار چیز دیگه هم عجیب بود توی اون صبح اما پسر قهوهفروش متوجهشون نشد.
مثل مردی که سر تا پا سیاه پوشیده بود و با یه گوشی توی گوشش از لحظهی خروجش از در خونه دنبالش کرد.چانیول یه جاسوس گذاشته بود، برای کسی که دلش میخواست بیشتر از هرکسی بهش اعتماد داشته باشه. اما نداشت، دیگه نداشت.
یه نفر رو گذاشته بود که تک تک رفت و آمدهای قاتل رو بهش بگه، آدرس خونهاش و همه چیزی که تاحالا هیچوقت نپرسیده بود، یه بهپا برای معشوقهاش!
وقتی بهش خبر رفتن بکهیون رو دادن، کارهای صبحش رو کنسل کرد. از نظر خودش کار مهمتری از سردرآوردن از کار معشوقهاش نداشت، حداقل نه الان.
بکهیون خودش در کافه رو باز کرد، آیرین نیومده بود ولی عجیب بود که تکستی هم نداده بود مبنی بر نیومدنش. به هرحال هیون به هوای فراموشی گذاشتش، کارهای اون روز کامل با خودش بود.
لباسهاش رو مرتب کرد و بعد گرفتن گرد و خاک میز تابلوی "باز" رو روی در چرخوند. تا نیم ساعت بعد کافه خلوت بود، در واقع خالی بود. بکهیون هوف خستهای کشید و به قهوهجوش خیره شد.
بعضی اوقات فکر میکرد که کار کردنش اونجا واقعاً یه شوخیه، حتی نمیدونست چطوری همیشه ته حسابش انقدر پول میمونه که اجارهی خونه و قبضها رو بده.
صدای در باعث شد سرش رو بیاره بالا و سریع پیشبندش رو مرتب کنه.
- الان میام!
با صدای نسبتاً بلندی گفت و بعد دست کشیدن به موهاش با عجله بیرون رفت.چانیول از دیدنش لبخند کمرنگی زد و بکهیون از دیدنش خشک شد.
این همون مرده نیست؟
بزرگترین فکری بود که توی سرش اومد. با اینحال آب گلوش رو قورت داد و درحالی که سمت مرد میرفت با تردید سلام کرد.چانیول جواب معشوقهاش رو داد و بعد با لبخندی که پررنگتر میشد به میز اشاره کرد و پرسید:
- میتونم بنشینم؟
پسر کوچیکتر برای چندلحظه گیج بهش خیره شد و بعد با سرعت سرش رو تکون داد.
- آ... بله... البته! هرجا که مایلین.
بعد منو رو به سرعت برای اون مرد برد.
YOU ARE READING
After I Wake Up
Fanfiction"بعد از اینکه بیدار بشم" کاپل: چانبک ژانر: روانشناسی، جنایی، معمایی، اسمات، رمنس خلاصه: اون روز صبح، بکهیون به طرز عجیبی روزش رو شروع کرد. نه بهخاطر اینکه طبق معمول بدنش درد میکرد، خوابش میاومد و چندتا جای کبودی جدید داشت؛ بخاطر اینکه وقتی چشم...