شب یکم*

424 85 76
                                    

*این قسمت اسمات داره رد کنین یا نخونین اگه نمی‌خواین*
______________________________________

چهار ساعت قبل:

وقتی اچ بالأخره از خواب پرید، ساعت هفت و نیم بود. درحالی که زیرلب فحش می‌داد آماده شد که بره اسکای. گند زده بود، لعنت بهش به همه‌چیز گند زده بود.

کلاب اسکای نیم ساعتی بود که شروع به کار کرده بود، صف تقریباً بلندی از آدم‌هایی که می‌خواستن اون شب رو خوش بگذرونن دم در کشیده شده بود. طبقه‌ی بالا یه بخش تراس مانند بود که البته فقط برای درنظر گرفتن طبقه‌ی پایین بود و به بیرون دید نداشت.

پارک نگاهش رو از میز‌های پوکری که کم کم شروع به پر شدن می‌کردن گرفت و به لوهان داد.
- امروز تونستم اچ رو دربیارم... ولی رفتارش عجیب بود.
صاحب کلاب اسکای، یه مرد سی و چندساله با موهای لخت مشکی و نگاه نافذ بود و همین.
به‌خاطر نقابی که همیشه صورتش رو می‌پوشوند چیزی بجز چشم‌هاش از صورتش معلوم نبود. هیکل به نسبت درشت و قد بلندی داشت و لوهان تاحالا اون رو توی چیزی به‌جز کت و شلوار ندیده بود.

نه فقط نقابی که بیشتر صورتش رو می‌پوشوند، حتی کسی اسمش رو هم نمی‌دونست. پارک، فامیلیش که اتفاقاً فامیلی عادی‌ای هم محسوب می‌شد تنها چیزی بود که ازش می‌دونستن. مرد بعد از نوشیدن یه جرعه از ویسکی نگاهش رو به شخص کنارش داد و درحد یه کلمه پرسید:
- چطور؟
صدای بمی داشت که لوهان گاهی شک می‌کرد شاید بخاطر حرف نزدن زیادشه. پارک برای هر ده جمله‌ی طرف مقابلش اصولاً دوکلمه جواب داشت. این هم یکی دیگه از چیزهایی بود که لوهان توی چندسال کاریش اونجا یاد گرفته بود.

- نمی‌دونم. ادای بی خبر بودن درمی‌آورد درصورتی که دورمون خلوت بود.
مرد یک تای ابروش رو بالا برد.
- توی پاسگاه دورتون خلوت بود؟
تنها مواقعی که پارک واقعاً یک جمله‌ی کامل می‌گفت وقتی بود که حرفش تمسخر داشت و دقیقاً مثل همین الان لحن تحقیرآمیزش باعث شد لوهان یکم اخم کنه و از نظر خودش دفاع کنه:
- خب اینطوری نبود که به اتهام قتل گرفته باشنش، فقط یه درگیری ساده بود.

پارک یه جرعه‌ی دیگه از نوشیدنیش رو قورت داد و گفت:
- اچ حواسش جَمعه، بهتره ازش یاد بگیری تا بهش بگی "عجیب".
بحث بیشتر قطعأ بی‌فایده بود. پارک وقتی حرف اچ می‌شد، واضحاً جانب‌دارانه صحبت می‌کرد و هیچ‌وقت حاضر نمی‌شد توضیح راجع به اینکه اون آدم هم ممکنه اشتباه کنه رو بشنوه، پس لوهان فقط سر تکون داد و بعد چک کردن ساعتش گفت:
- داره هشت میشه. وقتی اومد می‌فرستمش اینجا.
و طبق معمول به‌جز یه حرکت کوتاه سر چیزی نگرفت.

لوهان از پله‌ها پایین رفت، عقربه‌ی ساعتش روی هشت ایستاد و به‌محض بالا آوردن سرش اچ، با همون تیپ مشکی و نگاهِ "من از همه‌ی موجودات زنده‌ی دنیا بهترم"اش، دم در ایستاده بود. لوهان فکر کرد خودش اول اون رو دیده ولی یه لحظه‌ی بعد اچ درحالی که یه شات از یکی از پیشخدمت‌ها گرفته بود سمتش اومد.

After I Wake UpDonde viven las historias. Descúbrelo ahora