متأسفانه از اون مرگ چیزی توی اخبار فردا گفته نشد، چون زاغههای سئول دور افتاده تر از اون بودن که کسی به جسد رها شده توی رودخونه اهمیت بده.
شاید چندماه بعد، اگه اون جسد برحسب اتفاق با فاضلاب در هم آمیخته میشد و جلوی ورودی یکی از کارخونهها رو میگرفت، گروهی اون رو پیدا میکردن اما اونموقع جسد پوسیدهتر از اون بود که بشه جراحتهای قبل جنایت رو تشخیص داد و صادقانه... کی اهمیت میداد؟به هرحال، چهار ساعت قبل:
اچ به چیزی به جز کشتن فکر نمیکرد، همونطور که در شأن یک قاتل بود.
توی کتاب عقاید یک قاتل که هیچوقت چاپ نکرده بود و به هیچعنوان از کتاب عقاید یک دلقک الهام نگرفته بود، پاراگرافی بود که عمیقاً بهش باور داشت:
" یک قاتل، درست در لحظهای که قتلش را اجرا میکند، از پوستهی انسانی خود جدا شده و به
کالبد کیهانی میپیوندد.
برای او، آنکس که هرگز ترس را در چشمان شکارش ندیدهاست و از لرز او بر خود نلرزیده است و شعف جاری شدن خون گرم بر چهرهاش،
او را به وجد نیاورده است، وانگهی، این عواطف
همگی غریبهاند.
قاتل نوعی پیامآور است که مرگ را همچون دو بال بر پشت خویش حمل میکند و پیغام پرواز را به روحهای درهمشکسته و سردرگم اعطا میکند.
آنها که خود هر روز از مرگ میگویند و به مرگ
فکر میکنند و باز هم در لحظهای که کلاغ پیر
سر میرسد، بر خود میلرزند..."اچ قبول داشت که یکم زیادی برای سلیقهاش ادبی بود و احتمالاً چندتا اشتباه هم داشت، اما چانیول اصرار کرده بود، حدود شیش هفت ماه پیش، که افکارش رو توی یه دفترچه بنویسه و حتی خودش کسی بود که دفترچه رو براش خرید.
اوایل قاتل با این عقیده مخالف بود اما کم کم، نوشتن پاراگرافهای طولانی راجع به قتل و احساساتش حین قتل، تبدیل به یه عادت شد. این عادت تقریباً همزمان شد با پیدا کردن یه سری کتاب ترجمه شدهی قدیمی از ادبیات روسیه، توی خونهی یکی از مقتولهاش.
اچ هیچوقت کسی نبود که به خوندن علاقه داشته باشه، اما اون کتابها ظاهر نفیسی داشتن و پیش خودش فکر کرد چرا قبل از آتیش زدن خونه اونها رو با خودش نبره؟ پس برد. و بعد معلوم شد همهی اونها زیراکس شده و تقریباً هم قیمت با یه جعبه دستمال کاغذی بودن.
اچ از این قضیه عصبانی شد، اونقدر عصبی که واقعاً شروع کرد به خوندن اون ترجمههای مزخرف و ادبی قدیمی از کتابهای مزخرفتر، ادبیتر و قدیمیتر روسی و نتیجه شده بود نحوهی نگارش عجیب عقاید یک قاتل.
هر چند اون قضیه برای ماهها پیش بود. اچ الان، به هیچچیز بهجز قتل فکر نمیکرد. قتل و خاطراتی که نمیتونست جلوشون رو بگیره... متأسفانه این دومی در شأن یک قاتل نبود.
اما اون تلاش کرده بود نه؟
ESTÁS LEYENDO
After I Wake Up
Fanfic"بعد از اینکه بیدار بشم" کاپل: چانبک ژانر: روانشناسی، جنایی، معمایی، اسمات، رمنس خلاصه: اون روز صبح، بکهیون به طرز عجیبی روزش رو شروع کرد. نه بهخاطر اینکه طبق معمول بدنش درد میکرد، خوابش میاومد و چندتا جای کبودی جدید داشت؛ بخاطر اینکه وقتی چشم...