روز نهم

164 53 24
                                    

آیرین همیشه اینطور نبود.
اون همیشه یه دختر با افکار پارانوئید و لرزش شدید دست نبود. یه وقتی، اون نامزدی داشت که عاشقش بود، شغلی داشت که حوصله‌اش رو سر نمی‌برد و دوستی داشت...
آیرین یه وقتی دوستی داشت اما اون دوست همه‌چیز رو ازش گرفت و بعد اون دیگه دوستی نداشت. شغلی نداشت. نامزدی هم نداشت.
عشق... محبت... هیجان... امید...

چقدر از مرگ کانگجون می‌گذشت؟ به زور یه هفته شده بود اما برای دختر جوون مثل سال‌ها رنج و عذاب بود. اون روز صبح، صبحی که جنازه‌ی کانگجون رو غرق خون پیدا کرد، هرشب توی خواب عذابش می‌داد و این خنده‌دار بود چون بدترین کابوسش واقعیت شده بود. پس چی می‌تونست بیشتر درد داشته باشه؟

اون روز صبح، بعد از اینکه تقویمش رو چک کرد و فهمید پنج روز پیش باید پریود می‌شد، از داروخونه یه بیبی چک خرید. به خودش و دست‌های لرزونش گفت که خیلی هیجان زده نباشن‌. گفت احتمالاً چیزی نیست، فقط محض اطمینانه... و بعد برای چندساعت اون دنیا رو داشت.

توی چشم‌هاش اشک جمع شده بود و موهاش رو طوری بالا داده بود که هیچ‌وقت نمی‌داد. دامن سیاه پلیسه‌ای رو با شومیز قرمزی ست کرده بود و آرایشش هم همون مایه‌های رنگی رو داشت. توی کیف دستیش جواب مثبت بیبی چک، دسته کلید و جعبه‌ی کارت‌هاش رو گذاشت و سمت ایستگاه اتوبوس رفت.

کانگجون عاشق بچه‌ها بود، اون‌ها زمان زیادی رو به دیدن کاتالوگ‌های لباس می‌گذروندن، حتی بخش زیادی از چت‌هاشون هم فرستادن ویدیو‌ از بچه‌های نوزاد برای همدیگه بود. آیرین نمی‌تونست صبر کنه تا بهش برسه...

نمی‌تونست صبر کنه! ولی باید می‌کرد. حالا باید سال‌ها صبر می‌کرد قبل از اینکه دوباره به نامزدش بپیونده. درواقع، اون روز صبح اصلاً طبق انتظارش پیش نرفت. "غیرمنتظره" کلمه‌ی زیادی مثبتی برای اون فاجعه‌ی هولناک بود. آیرین چندبار زنگ رو زد اما وقتی جوابی نگرفت با کلیدی که کانگجون بهش داده بود در خونه‌ رو باز کرد و اونجا با دریاچه‌ی کوچیکی از خون و تصویری مواجه شد که باعث شد از هوش بره.

خونه‌ی کانگجون البته دوربین داشت، اما چون تازه یک روز بود تحویلش گرفته بود هنوز اون‌ها رو روشن نکرده بودن، پس مشخص نبود این جنایت کار کیه. با این‌حال آیرین از همون روز اول شک‌هاش رو داشت.

آیرین از روز اول شک‌هاش رو داشت و شک‌هاش فقط در طول این هفته و زیر نظر داشتن هر حرکت بکهیون، تبدیل به یقین شدن. حالا اون مدرک هم داشت، حالا می‌تونست انتقام بگیره.

عکس‌هاش، از شلیکی که اون مرد نقاب‌دار... صاحب کلاب اسکای کرده بود، تا شبی که بکهیون بازداشت شد، تا زمان‌بندی قتل‌های قاتل سریالی‌ای که به اسم اچ می‌شناختنش. همه‌چیز مشخص بود. آیرین می‌تونست انتقام بگیره، اگه نه برای خودش و کانگجون و زندگی‌ای که می‌تونستن داشته باشن، حداقل برای موجود زنده‌ی کوچیکی که الان توی بدنش بود.

After I Wake UpOù les histoires vivent. Découvrez maintenant