دوقلو های کیم + جونگکوکی 🙄
امگاورس / مافیایی به درخواست👈marey7 وLunikaUrf
_____________________________________________- اما اپا من میتونم تنها تو خونه بمونم
پدرش برای بار هزارم نفس عمیقی کشید.
"با این همه دشمنی که من دارم چطور هنوز اینطور فکر میکنی؟"
روی سر جونگکوک بوسه ای گذاشت. جونگکوک هیچوقت بخاطر شغلش ازش نترسیده بود و نگاهش رو بهش عوض نکرده بود اما مثل اینکه امنیت نداشتنش یکم رفته بود رو مخش! ولی خب اقای جئون هم که کاری نمیتونست بکنه. مافیا های خیلی قوی تری وجود داشتن که اون پیرمرد حریفشون نمیشد.
دوباره با کلافگی گفت:
" بابا رو اذیت نکن اون دوقلو ها اونقدرم که فکر میکنی ترسناک نیستن، بهتر از اینه که دشمنام پیدات کنن!"چشمای جونگکوک برقی زدن!
- میخوای بزاریم پیش دوقلوهای کیم؟
" اره دیگه سه ساعته چی دارم میگم؟ حاضر شو و وسایلتم بردار من منتظرم خب؟"
- چَشم
و آقای جئون از اتاق خارج شد و نیشخند شیطون جونگکوک رو ندید...
پسر 20 ساله سریع سمت کمدش رفت و بهترین لباسش رو برداشت ، نمیتونست خیلی سکسی تیپ بزنه چون باباش میدونست گیه و شک میکرد،عطر توت فرنگی،بالم لب آلبالویی و یه دست لباس راحتی داخل کیفش گذاشت و توی آینه ژست گرفت تا حالا که کلی خوشگل کرده یه عکسیم بگیره!عکساشو که گرفت پله هارو پایین دوید و خیلی گرگش رو کنترل کرد تا از ذوق رایحهش رو آزاد نکنه! دفعه ی قبل که اون دوتا الفا رو دیده بود عاشق شخصیت، رفتار و مخصوصا رایحهشون شده بود!
سوار ماشینشون که شدن آقای جئون با دیدن ظاهر پسرش نیشخندی زد، خوشحال بود که جونگکوک هم از اون دو الفا خوشش اومده بود!
چونکه درواقع ، تهیونگ و وی موقع یکی از معامله هاشون گفته بودن لازمه که باهاش صحبت کنن و بعدش بهش اعلام کردن که هردو جفت اون امگا کوچولو هستن.توی این چند سال شنیده بودن این موضوع امکان پذیره پس از اینکه هردو الفای یه امگا شدن متعجب یا ناراحت نبودن و فقط با آقای جئون صحبت کردن تا وقت بیشتری با جونگکوک بگذرونن.ماشین رو روشن کرد اما درست قبل اینکه حرکت کنن صدای تیراندازی کل عمارت رو پر کرد!
جئون سریع فریاد زد:
"قایم شو جونگکوک ! به هیچ وجه از ماشین بیرون نرو!"امگای بیچاره سریع کف ماشین نشست و سعی کرد خودش رو جا بده،دست و پاهاش میلرزیدن و با هر تیری که آزاد میشد اشک هاش شدت میگرفتن.
اگر بلایی سر پدرش میومد چی؟ اگر خودش رو پیدا میکردن چی؟ قطعا تنها کاری که با یه امگای کم یاب میکردن فروختنش به یه فروشگاه انسانی بود تا از رایحه ی خاصش عطر بسازن!
دست کسی محکم به شیشه کوبیده شد و دادِ پر از ترس جونگکوک رو بلند کرد! فرد موفق به شکستن شیشه نشد اما ثانیه ای بعد در ماشین باز بود و مرد به نسبت پیری با نیشخند کثیفش جلوش ایستاده بود. بی سیمش رو از جیبش دراورد و زمزمه کرد:
"پسرِ جئون رو گرفتم"
صدای رئیسش توی گوشش پیچید و با خوشحالیه نَجسی از جایزهای که قطعا بهش میدادن سریع پاسخگو شد:
"توی بخشِ..."
روی زمین افتاد!
چشمای کوک گرد تر از حالت عادی شدن و دستش رو که برای محافظت از خودش روی سرش قرارداده بود پایین اورد. از سر اون مرد خون میومد!
مرد کاملا سیاهپوشی جلوش ایستاده بود و امگا از شدت شوک تار میدید اما مگه میشه رایحه ی الفای خودش رو حس نکنه؟ الان موقیعت خوبی نبود که مغزش بخواد انالیز کنه چرا داره رایحه ی کیم تهیونگ رو حس میکنه پس وقتی مبارزه کردن مرد تمام شد، مثل بچه ها دستاشو دراز کرد تا الفاش بغلش کنه
تهیونگ دوید سمتش و با سرعت از داخل ماشین بیرون آوردش و با فهمیدن اینکه جونگکوک بی جون تر و ترسیده تر از اونیه که بتونه دستاشو دور گردنش حلقه کنه محکم تر توی بغلش گرفتش و دوید.
در ماشین رو باز کرد و خودشون رو داخل پرت کرد
YOU ARE READING
Vkook_hub
FanfictionCouple: vkook Book name 💕 vkook_hub اینجا فیک های کوتاه و چند پارتی از ویکوک آپلود میشه و میتونید ژانر دلخواهتون رو کامنت کنید براتون نوشته میشه :)💗