🧸Bunny (5)🧸

2.7K 126 32
                                    

پارت پنجم بانی ( ددی کینک ، ایج پلی )
به درخواست 👈 TaekookBts583389 _ llyurix _ Choi_Lona _
برای هرپارت ووت و کامنت بزارید فقط برای یکیشون زحمت نکشیدم که🔥
_____________________________________________

Third person pov :

وارد خونه شد و اماده بود جونگکوکی که میپرید بغلش رو نگه داره، اما هیچکس جلوی در نبود. لبهاش اویزون شدن و پله ها رو بالا رفت.
+ کوک بیبی؟ کجایی؟
- ه..همونجا وایسا! کوکی الان میاد
جونگکوک گفت، اما تهیونگ با شندین صدای لرزونش سریعا نگران شد و وارد اتاقش شد.
پسرکوچیکتر متوجه اومدنش نشد و هنوزم داشت تلاش میکرد کلمه‌هایی که روی آینه نوشته شده بود رو پاک کنه، اشکاش کل صورتش رو خیس کرده بودن و تهیونگ رو بی‌صبر و متعجب میکردن. نگاهش رو به اینه داد. که پر بود از کلماتی مثل زشت،ازاردهنده ، نحس و غیره.

+ کوک بیبی اینجا چه خبره؟

جونگکوک با شوک سمتش برگشت و سریع سمتش رفت!

- نه نه کوکی بهت گفت نیا..برو بیرون !!

سعی کرد تهیونگ رو سمت عقب هل بده اما موفق نبود. جوری هل و ترسیده به نظر میومد که انگار قرار بود اتفاق بدی بیوفته.

+ اروم باش...اروم باش چیزی نشده که...چیزی نیست

موهای پسر پرخاشگرش رو نوازش کرد تا اروم بگیره و با چند دقیقه ادامه دادن کارش موفق شد آرومش کنه و روی تخت بشونتش. جونگکوک سرش رو پایین انداخته بود و حرفی نمیزد.
امروز صبح توی رستوران چندین نفر حسابی اذیتش کردن. از همونجا اعصابش خراب شد اما تونست خودش رو کنترل کنه تا حلمه‌ی عصبی بهش دست نده. البته تونست خودش رو کنترل کنه اما تا وقتی که چندنفر به طور جدی شروع کردن به اذیت کردنش. بدنش رو مسخره کردن، استعداد، علایق و همه چیز راجب بهش رو زیر سوال بردن و باعث شدن فضای اونجا اونقدر براش غیرقابل تحمل بشه که بیاد خونه!

+ این کلمات رو کی رو آینه نوشته هوم؟

جونگکوک چشمای لرزونش رو بالا اورد. نمیخواست بگه...میدونست اگر بگه خودش اونارو نوشته تهیونگ افکار بدش راجب خودش رو میفهمه و ناراحت و عصبی میشه و سعی میکنه بهش بگه اینطور نیست. حوصله‌ی شنیدن تعریف‌های الکیش رو نداشت.

+ نمیتونی همینطوری ساکت بمونی من واقعا نیاز دارم بدونم چرا حالت انقدر بده کوک اگر اونارو خودت نوشتی فقط بهم بگو

- امروز چند نفر گوکیو مسخره کردن...برای همین دوباره از خودش بدش اومده

ته نفس عمیقی کشید کشید. خواست چیزی بگه که کوک ادامه داد:
- کوکی رو بخاطر چیزی که دست خودش نیست دعوا نکن!

+ نمیخواستم دعوات کنم

پسر رو سمت خودش برگردوند و کوتاه بوسیدش، کوک براش تعریف کرده بود که توی بچگی هم بخاطر تفاوت‌هاش با بقیه اذیت شده و حالا مواقعی پیش میومد که اعتماد به نفسش خراب بشه پس این موضوع متعجبش نمی‌کرد. قبلا به این فکر کرده بود که چطور به پارتنرِ عزیز تر از جونش کمک‌ کنه ؛)
سعی کرد نیشخند نزنه و صورتش رو‌نوازش کرد:
+ برای اینکه بهت ثابت کنم صورتت چقدر بی نقصه و بدنت چقدر زیباس روش بهتری بلدم

Vkook_hubWhere stories live. Discover now