پارت نهم بانی به در خواست👈Jungy89 و AliamircpNIGERIA
___________________________________________لپتاپ رو به سمت جونگکوک چرخوند و اروم تکونش داد تا توجهش رو جلب کنه.
+ ببین، این رو بخون. داره راجب افراد تیلت اسپیس میگهپسرکوچیکتر نفس عمیقی کشید و سرش رو از روی شونهی تهیونگ برداشت، بهش خیره شد و گفت:
- برای بار هزارم میگم ته ته، کوکی لیتل اسپیس نداره.+ اما همه ی رفتارات شبیهشونه کوک..چجوری مطمعنی؟
جونگکوک خسته از تهیونگی که میخواست رفتاراش رو با این بیماری توجیح کنه، بغضش رو قورت داد و تصمیم گرفت اینبار کامل به دوستپسرش توضیح بده. برای اثبات اولین و مهمترین فرقش با افراد لیتل، نوع صحبتش رو عوض کرد و شروع به گفتن کرد.
- لیتل اسپیس یه بیماریه که افرادی که کودکی وحشتناکی داشتن دچارش میشن تا ذهنشون متوجه افکار و مشغله های بزرگونه نشه. من درس خوندم کار میکنم، به نظرت شبیهشونم؟ اگر بخوام میتونم نوع حرف زدنم رو کنترل کنم، ببین! اونا نمیتونن. یادته که سرکار بهم توهین شد و بعد از اینکه توی یه رستوران بهتر اشپز شدم تصمیم رفتم نوع صحبتم فقط توی خونه خاص باشه؟ پس یعنی میتونم برای مدتی طولانی هم کنترلش کنم.
فقط اینکه دوست دارم خودم رو کوکی صدا کنم، عروسک داشته باشم و خودمو برات لوس کنم دلیل بر این نمیشه که لیتل باشم...اگر انقدر اذیت میشی که دنبال یه توجیح براش باشی، جلوی توهم میتونم وانمود کنم..تهیونگ با چشمهای گرد شده نگاهش کرد. به نظر اون اینکه جونگکوک روحیهی متفاوتی داره و خوشش میاد که طور خاصی صحبت یا رفتار کنه اصلا عجیب نبود، ولی با خوندن اون مقاله با نداشتن اطلاعات کافی فکر کرده بود که جونگکوک لیتله و این خود واقعیش نیست که رفتارهای متقاوت از همسناش داره.
+ ببخشید کوکی...نمیخواستم همچین حسی بهت بدم. من فکرنمیکنم عجیبی یا همچین چیزی. فقط دوستداری بعد از یه روز خسته کننده توی دنیای بیرون بیای پیش تهیونگی و پسرکوچولوی لوسش باشی هوم..اینکه بد نیست بیبی. حتی اینکه فکر میکردم یکی از اونایی بخاطر این نبود که دیدِ بدی داشتم...فقط اطلاعات کافی راجب لیتلها ندارم.جونگکوک خودش رو به عقب پرت کرد و به مبل تکیه داد، لبهاش رو اویزون کرد و باعث لبخند تهیونگ شد.
+ نمیخوای ببخشی ها؟ ولی توکه میدونی من منظور بدی نداشتم.- اره فقط کنجکاو شدی ته ته، اما کوکی دیگه مطمعن نیست که تو دوسش داری یا نه!
تهیونگ خندید و کوک رو توی بغلش کشید. پسرش صدر در صد همچین حسی نداشت و مثل خیلی وقتای دیگه فقط توجه میخواست.+ وقتی توجه میخوای فقط بگو...این حرفا چیه اخه ؟
کوک جواب نداد و خودش رو توی بغلش جمع کرد، بوی تهیونگ رو وارد ریههاش کرد و هومی کشید. این چندوقت خیلی مشغول کار بود و مثل قبل با تهیونگ وقت نمیگذروند. شاید یکم...فقط یکم دلش برای هیجان های رابطشون تنگ شده بود.
عروسک مورد علاقهش، بانی رو یه کنار گذاشت تا راحتتر تهیونگ رو بغل کنه و دوباره به پوزیشن قبل برگشت. با فکر کردن به بانی یاد روزی افتاد که اومده بود خونه و عروسک نازنینش رو توی ماشین لباسشویی دیده بود! اون لحظه انقدر عصبانی شده بود که به هیچی فکرنکرد و کارایی که انجام داد باعث شد تنبیه بشه.
با فکرکردن به تنبیهات اونشب اروم خندید، درسته که شب خوبی نبود اما پشیمونیای که تهیونگ بعدش ابراز کرده بود براش بانمک بود.
لباس مرد رو چنگ زد و نگاهش رو چشمهاش داد.
- میشه بریم اتاقِ کوکی؟
YOU ARE READING
Vkook_hub
FanfictionCouple: vkook Book name 💕 vkook_hub اینجا فیک های کوتاه و چند پارتی از ویکوک آپلود میشه و میتونید ژانر دلخواهتون رو کامنت کنید براتون نوشته میشه :)💗