ازدواج اجباری / انگست به درخواستِ 👈 Choi_Lona
_____________________________________________وقتی وارد خونه شد و تمام وسایل رو خورد شده دید سریعا رد بوی الکل رو دنبال کرد و به اتاق تهیونگ رسید ، با دیدن وضعیت به هم ریختش و بدن بی جون افتادهش با نگرانی نزدیکش شد و کنارش زانو زد.
- تهیونگ؟ چرا دوباره مست کردی ؟ چیشده اخه ب......
با بالا اومدن سر تهیونگ و کشیده شدن یقهش حرفش قطع شد و چشم هاش از ترس گرد شدن.
+ ساعت یک شبه ، تازه الان یادت افتاد تهیونگی هم وجود داره؟ وقتی بابات اومد خونه و بخاطر هرزه بازی های تو کتکم زد کدوم گوری بود ؟
جمله ی آخر رو فریاد زد
تن و بدن پسر بیچاره با شنیدن حرفای تکراری لرزید.- تهیونگ شروعش نکن
تقصیر منکه نیست ..بیا زخماتو برات...تهیونگ چشم هاش رو گرد کرد و همونطور که یقه ی پسر رو در دست داشت بلند شد ، اینکارش باعث شد جونگکوک احساس خفگی بگیره اما لحظه ای بعد روی زمین پرت شده بود!
+ چه رویی داری تو پسر ! هرچی میکشم از دست توعه ! من فقط ۲۵ سالمه جونگکوک بابای کصکش تو به چه حقی زندگیمو به گوه کشیده هان؟ بخاطر کی من همش کتک میخورم هان؟ بابات انقدر رو مخ بابام راه رفته که دو تایی ریختن سرم ، میدونی په حسی داره زیر پای پدرت لگد شی ؟ میگن تهیونگ عُرزه نداشتی یه بچه ۱۹ ساله رو ادب کنی ! میگن تهیونگ همسرت همش زیر این و اونه !
جونگکوک برای بار هزارم اون حرفارو میشنید ، تهکوک تو ۱۸ سالگی کوک و ۲۴ سالگی تهیونگ ازدواج کرده بودن . هردو تمام این یکسال رو با ترس و لرز گذرونده بودن ، از حرفای تهیونگ نفهمیدید؟
وقتی جونگکوک به هر دلیلی میره بیرون ، آقای جئون لوکیشنش رو چک میکنه ، وارد خونشون میشه و حرف هایی که متوجه شُدید رو به تهیونگ میزنه! بعدم حسابی کتکش میزنه تا مثلا مرد رو مجبور کنه پسرشو تو خونه نگه داره و دیگه نزاره بره بیرون !حالا میگید چرا کوک نباید بره بیرون؟ تا رسانه ها همسر کیم تهیونگ و پسر جئون رو ولگرد نبینن!حالا جونگکوک ماهم قربانی کار های پدرشه، تهیونگ از شدت ناراحتی و درد هردفعه بعد از دعوا با اون پیرمردا مست میکنه و همه چی رو تقصیر همسرِ اجباریش میندازه، کتکش میزنه و حبسش میکنه
قضاوتش نکنید
اونم درد زیادی روی دوششه، هردفعه صبح که از خواب پا میشه به چونگکوک برای بخشش التماس میکنه و پشیمونهبه هر حال ، بدونید که این ذوج اجباری هردو درد میکشن، با ترس زندگی میکنن و شاید حتی نفس کشیدنشونم به اجباره!
صبحِ روزِ بعدِ اون شب هم مثل همیشه بود، تهیونگ به اتاق جونگکوک رفت و با گریه و زاری ابراز پشیمونی کرد.
پسر کوچیکترم که خسته شده بود، مرد گریون رو توی آغوشش کشید و هردو زار زار گریه میکردن.
- بیا فرار کنیم
اوقندر ناگهانی گفت که چشمای تهیونگ چهارتا شد و با اروم گرفتن بازوهاش اونو روبروش نشوند.
+ چی میگی جونگکوک! دیوونه شدی پسر ؟
- توکه پولشو داری تهیونگ، بهتر از این وضعیت نیست ؟ میریم ایتالیا و اونا هیچوقت دستشون بهمون نمیرسه ، با آرامش زندگی میکنیم
+ داری اینارو میگی چون ازم بدت میاد! میخوای از این ازدواج خلاص شی اره؟
- نه نه تهیونگ این چرت و پرتا چیه میگی ها؟ مگه ما همیشه تو سخت ترین شرایط پیش هم نبودیم ؟ کی نگاه عاشقانه ی من به تو اجباری بوده؟ تنها چیز اجباری زندگیایه که تو دستای خودمون نمیچرخه ! پس بیا عوضش کنیم ته
زیر چشم های جونگکوک سیاه از بیخوابی و زیر چشم های تهیونگ قرمز از اشک بود.شاید بد نمیشد اگر همه چیز تغییر میکرد
تهیونگ پیشونیش رو به پیشونیه همسرش چسبوند.
+ بیا بریم و از اول شروع کنیم
_____________________________________________Four years later
قرار نیست صدای جیغ بچه هاشون تو خونهپیچیده باشه ، این فقط صدای تهیونگی بود که به رویای خواننده شدنش رسیده بود و داشت برای جونگکوک میخوند، و جونگکوکی که به رویای آزاد بودن رسیده بود و با دامن زیبا و پف داری که به تن داشت روی پاهای تهیونگ نشسته بود.
چشم های جونگکوک بسته از خنده و چشم های تهیونگ درخشان از عشق بود.
- عاشقتم زندگیه جدید ! عاشقتم تهیونگ ، عاشق زندگی جدیدم با توعم
بعد از اینکه لبخند مستطیلی مرد با لبخند خرگوشی همسرش ترکیب قشنگی رو ساختن ، جونگکوک جوابش رو گرفت:
+ منم عاشقتم جونگکوک، زندگیه جدیدِ من!
_____________________________________________
👋👋
امیدوارم خوشتون بیاد
کامنت یادتون نره لطفا
ووت نمیخوام اصلا اما نظرتونو بگید دیگه 😂😂👋👋👋👋
YOU ARE READING
Vkook_hub
FanficCouple: vkook Book name 💕 vkook_hub اینجا فیک های کوتاه و چند پارتی از ویکوک آپلود میشه و میتونید ژانر دلخواهتون رو کامنت کنید براتون نوشته میشه :)💗