ددی کینک / تنبیه به درخواستِ👇
user849419834954
_____________________________________________+ جونگکوک کجایی ؟
فریاد زد و صداش توی کل خونه پیچید ، پسرک از ترس توی اتاق مونده بود و درروهم قفل کرده بود
اگر شماهم میفهمیدید به مرد بیست و پنج ساله تا مرز جنون ازتون عصبانیه قطعا پنهان میشدید!+ سریع میای بیرون جونگکوک
غرید و کوک با متوجه شدن اینکه مرد پشت در ایستاده لرز کرد
- غ..غلط ..کردم ت..تهیونگ..ب..بروتهیونگ نیشخند ترسناکی از جوری که صدا شده بود زد و نفس عمیقی کشید
+ منکه میدونم مجبور بودی ، درو باز کن چرا ترسیدی ؟
خب .... جونگکوک یکسال تموم به عنوان برادر ناتنیش پیششون زندگی کرده بود ، حدس میزنید خانم و آقای کیم با فهمیدن اینکه اون ۲۰ سالشه ، دورگه ی کره ای تایلندیه و به خاطر فرار از حکم سه سال زندانی که بخاطر دزدی براش صادر شده بود تغییر هویت داده و به خونه ی اونا پناه آورده ؛ چقدر شوکه شدن ؟
به قدری که جونگکوک جونش رو گزاشته بود رو کولش و فرار کرده بود
تهیونگم از همهجا بیخبر با تماس پدرو مادرش از همه چیز مطلع شد ، وارد خونه شده بود و مطمعن بود جونگکوک اونجاست
چون اگر جونت در خطر باشه قطعا میری یه جا که هم کلیدشو داری و هم یه اتاقِ با قفل
صدای نفس های تند و تند و از روی ترسِ پسر کوچیکتر میومد و تهیونگ از این موضوع کاملا راضی بود+ درو باز نمیکنی نه ؟
تا اومد زبون باز کنه لگد محکمی به در خورد که باعث شد عقب بره ، با فهمیدن اینکه تهیونگ میخواد با شکستن در وارد شه گوشه ترین جای اتاق ایستاد
متاسفانه تهیونگ ورزشکار بود و حالا با صورتی سرخ از عصبانیت و دست های مشت شده روبروی جونگکوک ایستاده بود
به قدری نزدیکش شد که نفس های ترسیده و نفس های عصبی شون باهم برخورد داشتن
دستش رو پشت کمر باریک پسر برد و با کشیدنش به سمت خودش محکم قفلش کرد+ چیکارت کنم جونگکوک ، هوم؟ از بازی دادن یه مرد خسته لذت بردی ؟
دستش رو روی دهن کوک فشرد و بی اهمیت به چشمای گردتر شدهش نیشخند ترسناکی زد
+ اما ددی میخواد بازی رو عوض کنه
_____________________________________________بار دیگه چاقو رو روی دستاش کشید و به صدای فریاد خفه ی پسر گوش داد
وسیله ی تیزش رو روی زمین انداخت و با خم شدن سمت پسر لب رو روی گردن شیری رنگش کشید
دستاشون رو قفل کرد و جونگکوک با فشرده شدن محکم دستای خونی و زخمیش بین دستای بزرگ مرد برای بار هزارم توی اونروز داد دردمندی کشید که زیر پارچه مشکی خفه شد
+ میخوام دهنتو باز کنم یکم حرف بزنیم ، پسر خوبی باش خب ؟
تهیونگ با حس کردن اینکه کوک داره دچار کمبود تنفس میشه گفت
YOU ARE READING
Vkook_hub
FanficCouple: vkook Book name 💕 vkook_hub اینجا فیک های کوتاه و چند پارتی از ویکوک آپلود میشه و میتونید ژانر دلخواهتون رو کامنت کنید براتون نوشته میشه :)💗