🎼Top of the world, Carpenters
"خوب شده؟"
بکهیون بدون اینکه لب به غذا بزنه منتظر به چانیول نگاه کرد تا نظرش و بدونه.
چانیول لقمهی توی دهنش و پایین فرستاد و بعد با لبخند جواب داد:
"خیلی خوشمزهست... واقعا دلم برای غذای خونگی تنگ شده بود"
پس باید آشپزی یاد بگیرم...
بکهیون با اشتها چاپستیکش و برداشت و مشغول غذا خوردن شد.
جونگین بینشون نشسته بود و چانیول هرازگاهی توی غذای خوردن بهش کمک میکرد.
"نه...."
جونگین یهویی اعلام کرد، روش و برگردوند و لقمهی کاهویی که چانیول جلوی دهنش گرفته بود و پس زد.
"بکهیونی بهم بده!"
دست چانیول توی هوا موند و با چشمای درشت به سمت بکهیون چرخید. پسر کوچیکتر از حالتش کوتاه خندید و بعد به سمت جونگین چرخید.
"عزیزدلم!"
رو به جونگین زمزمه کرد و تمام مدتی که لقمهی کوچیکی رو میچید و جلوی دهن جونگین میگرفت، میتونست متوجهی نگاه خیرهی چانیول به خودش بشه.
جونگین دهن کوچیکش و بست و با لپای پرش مشغول جویدن شد. بکهیون با لذت نگاهش کرد و بعد سرش و به سمت چانیول چرخوند و با دیدن لقمهای که هنوز توی دست چانیول بود دهنش و باز کرد.
میتونست حس کنه که نگاه چانیول رنگ شیفتگی بیشتری به خودش گرفت و صورت خودش سرختر شد.
این چه کاری بود کردم!
توی فکرش خودش و سرزنش کرد و از رون پاش نیشگون گرفت. دست چانیول بیهیچ حرفی بالا اومد و لقمهی کوچیک و توی دهنش گذاشت. برخورد جزئی سر انگشتای چانیول به لباش باعث شده بود توی دلش آتیشبازی به راه بیفته.
با گونههای پری که حالا بخاطر خجالت سرخ شده بودن سرش و پایین انداخت و زیر نگاه سنگین چانیول لقمهش و بزور پایین فرستاد.
کاش بهم رحم کنه و اینجوری نگام نکنه...
پاهای نیمه برهنهش و محکم توی هم پیچ داد و سرش و آروم بالا آورد.
جونگین بیتوجه به جوی که بین مردای کنارش بود خیلی شلخته از کاسهی برنج جلوش، جوریکه بیشترش و روی میز ریخت، میخورد.
دست چانیول دوباره آروم بالا اومد و بکهیون با نگاهش دنبالش کرد. شست مرد بلندتر روی لب پایینش نشست و چند بار با لطافت نوازشش کرد.
ضربان قلب بکهیون بالا رفته بود و نفساش به سختی از بین لباش خارج میشدن.
ناخودآگاه لباش و بهم نزدیک کرد و بوسهی سبکی روی انگشت دوستپسرش زد.
YOU ARE READING
ᥫ᭡Tag You're It
Fanfiction[تمام شده] بکهیون مدیر یه مهدکودکه که همیشه از پشت پنجرهی اتاقش به بیرون زل میزنه تا بتونه پارک چانیولی که اومده دنبال پسرش و دید بزنه و مدام این سوال توی سرشه که چجوری میتونه یه روز جزو اون خانوادهی دو نفره باشه؟ آیا قراره براش آسون باشه؟ نویسنده...