12

2.1K 483 315
                                    

🎼Top of the world, Carpenters

"خوب شده؟"

بکهیون بدون اینکه لب به غذا بزنه منتظر به چانیول نگاه کرد تا نظرش و بدونه.

چانیول لقمه‌ی توی دهنش و پایین فرستاد و بعد با لبخند جواب داد:

"خیلی خوشمزه‌ست... واقعا دلم برای غذای خونگی تنگ شده بود"

پس باید آشپزی یاد بگیرم...

بکهیون با اشتها چاپستیکش و برداشت و مشغول غذا خوردن شد.

جونگین بینشون نشسته بود و چانیول هرازگاهی توی غذای خوردن بهش کمک میکرد.

"نه...."

جونگین یهویی اعلام کرد، روش و برگردوند و لقمه‌ی کاهویی که چانیول جلوی دهنش گرفته بود و پس زد.

"بکهیونی بهم بده!"

دست چانیول توی هوا موند و با چشمای درشت به سمت بکهیون چرخید. پسر کوچیکتر از حالتش کوتاه خندید و بعد به سمت جونگین چرخید.

"عزیزدلم!"

رو به جونگین زمزمه کرد و تمام مدتی که لقمه‌ی کوچیکی رو میچید و جلوی دهن جونگین میگرفت، میتونست متوجه‌ی نگاه خیره‌ی چانیول به خودش بشه.

جونگین دهن کوچیکش و بست و با لپای پرش مشغول جویدن شد. بکهیون با لذت نگاهش کرد و بعد سرش و به سمت چانیول چرخوند و با دیدن لقمه‌‌ای که هنوز توی دست چانیول بود دهنش و باز کرد.

می‌تونست حس کنه که نگاه چانیول رنگ شیفتگی بیشتری به خودش گرفت و صورت خودش سرخ‌تر شد.

این چه کاری بود کردم!

توی فکرش خودش و سرزنش کرد و از رون پاش نیشگون گرفت. دست چانیول بی‌هیچ حرفی بالا اومد و لقمه‌ی کوچیک و توی دهنش گذاشت. برخورد جزئی سر انگشتای چانیول به لباش باعث شده بود توی دلش آتیش‌بازی به راه بیفته.

با گونه‌های پری که حالا بخاطر خجالت سرخ شده بودن سرش و پایین انداخت و زیر نگاه سنگین چانیول لقمه‌ش و بزور پایین فرستاد.

کاش بهم رحم کنه و اینجوری نگام نکنه...

پاهای نیمه برهنه‌ش و محکم توی هم پیچ داد و سرش و آروم بالا آورد.

جونگین بی‌توجه به جوی ‌که بین مردای کنارش بود خیلی شلخته از کاسه‌ی برنج جلوش، جوریکه بیشترش و روی میز ریخت،‌ میخورد.

دست چانیول دوباره آروم بالا اومد و بکهیون با نگاهش دنبالش کرد. شست مرد بلندتر روی لب پایینش نشست و چند بار با لطافت نوازشش کرد.

ضربان قلب بکهیون بالا رفته بود و نفساش به سختی از بین لباش خارج میشدن.

ناخودآگاه لباش و بهم نزدیک کرد و بوسه‌ی سبکی روی انگشت دوست‌پسرش زد.

ᥫ᭡Tag You're ItWhere stories live. Discover now