3

2K 489 138
                                    

درجه‌ی کولر و بالاتر برد و تنها پوشش تنش که شلوارش بود رو هم با کلافگی از پاش خارج کرد. وارد آشپرخونه شد و از برخورد پاهای داغش روی کف خنک سرامیکی ناله‌ای زیرلب کرد و به سمت فریزر رفت.

"بیا اینجا خوشگل خانم"

ظرف بستنی بزرگ شکلاتی وانیلی رو توی دستاش گرفت و بعد از توی کابینت یه قاشق برداشت و به سمت نشیمن رفت.

پاهاش و روی کاناپه دراز کرد و ظرف بستنی رو توی بغلش گذاشت. تلویزیون و روشن کرد و بعد درحالیکه قاشق پر از بستنی رو توی دهنش میذاشت به درامای عاشقانه‌ی درحال پخش نگاه کرد.

"بوسش کن... منتظر چی هستی اوپا؟ بوسش کن دیگه!"

رو به بازیگر مرد داد زد و بعد ازینکه صحنه‌ی عاشقانه‌ی موردنظرش شکل گرفت با ذوق شروع به جیغ کشیدن کرد.

"اوفف... عوضی رو ببین چقدر حرفه‌ای میبوسه‌ها!"

بعد ازینکه حسابی ذوق و شوقش و تخلیه کرد، دوباره سرجاش برگشت و بعد چند ثانیه قاشق و بین لباش نگه داشت و به یه نقطه خیره شد.

"نچ نچ نچ نچ..."

با خودش زمزمه کرد و سرش و چند بار به چپ و راست تکون داد.

"بکهیونی بیچاره!.. مثل کسایی که شکست عشقی خوردن یه جا نشستی و درحالیکه داری بستنی رژیمیت و میخوری، از بوسه‌ی دو نفر دیگه ذوق میکنی..."

به پاهای برهنه‌ش نگاه کرد و آه نسبتا بلندی کشید.

"الان باید این بدن پر از رد گاز و کبودی میبود نه انقد تمیز و بی خط و خش... مایه‌ی ناامیدیه"

رون تپلش و توی چنگ گرفت و چند بار بین انگشتاش فشردش.

"ببین داری چی رو از دست میدیا آقای پارک"

با فکری که به سرش زد تلویزیون و خاموش کرد و بعد با خجالت از سر جاش بلند شد و یهویی مسیر کوتاه تا اتاقش و دوید و جوریکه انگار یه نفر دنبالش کرده باشه در اتاقش و پشت سرش بست و بعدم قفلش کرد.

به گوشیش که روی میز کنار تخت بود نگاه کرد و بعد لب پایینش و چند بار گاز گرفت.

"فقط چندتا دونه عکسه... بعدا پاکشون میکنم..."

چراغ اتاق و روشن کرد و بعد بدون تعلل بیشتری گوشیش و برداشت و روی تختش نشست.

درحالیکه داشت از خجالت میمیرد پاهاش و روی ملافه‌‌های سفید دراز کرد و بعد گوشیش و توی دستاش نگه داشت و چند بار از پاهاش عکس گرفت.

به سه تا عکسی که گرفته بود نگاه کرد و بعد با ناامیدی پاهاش و توی سینه‌ش جمع کرد.

"انقدر ازین کارا نکردی که مثل پیرمردا نود میگیری..."

اینبار وارد گوگل شد و با صورت سرخ از خجالتش کلمه‌ی بیبی‌بوی و سرچ کرد؛ عکسا رو بالا و پایین کرد و بعد دوباره وارد دوربینش شد.

ᥫ᭡Tag You're ItTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang