🎼Annie's song, John Denver
قبل ازینکه حتی بتونه چشماش و باز کنه، صورتش از درد توی هم رفت و دستش ناخوداگاه بالا آورد تا بتونه منبع درد و پیدا کنه.
"چانیول؟! انگار داره بهوش میاد دویون! برو دکتر و خبر کن لطفا"
نمیتونست متوجه بشه صداهایی که میشنوه متعلق به کین و دقیقا توی چه وضعیتی قرار داره.
"آه..."
دستش و روی سرش گذاشت و از درد بیشاز اندازهش نالید.
"چانیول؟ صدام و میشنوی... منم یورا..."
چشماش و بالاخره باز کرد و بیهیچ حرفی به سقف زل زد. فقط چند دقیقه زمان برد تا تمام اتفاقات دیروز و به یاد بیاره و نفساش شدت بگیرن؛ همهچیز جوری توی ذهنش زنده بود که انگار تمام مدت بیهوشیش داشته بهشون فکر میکرده.
"ج..جونگین... نونا... جونگین... کجاست...؟"
سعی کرد از جاش بلند بشه ولی یورا سریع دستش و نگه داشت و مانعش شد.
"دراز بکش چانیول. باید دکتر معاینهت کنه... جونگین حالش خوبه، نگران نباش عزیزم"
ضربان قلبش بالا رفته بود و نمیتونست حرف یورا رو باور کنه؛ میترسید خواهرش بخاطر وضعیتش حقیقت و بهش نگه.
"لطفا راستش و بهم بگو نونا! پسرم کجاست؟!"
اینبار صداش و بالا برد و یکبار دیگه سعی کرد تا توی جاش بشینه ولی سرش گیج رفت و دوباره روی تخت سقوط کرد.
"دروغ نمیگم چانیول! حالش خوبه... پیش کیم جونگده، دوست بکهیونه... اصلا بعدا بهش زنگ میزنم تا خودت باهاش حرف بزنی، باشه؟... خواهش میکنم الان فقط استراحت کن..."
جونگین سالم بود؟ پسرش و از دست نداده بود؟ ولی آخه چطوری؟
"...بکهیون... بکهیون کجاست؟"
ذهنش دوباره به کار افتاد و نگرانیش کمرنگ نشده دوباره برگشته بود.
"کی بههوش اومد؟"
دکتر متخصص به همراه دویون وارد اتاق شد و درحالیکه به سمتش میومد پرسید.
"چند دقیقهای میشه آقای دکتر"
یورا جواب داد و از نگاه کردن به چشمای چانیول که هنوز منتظر به خواهرش خیره شده بود، طفره رفت.
"نونا... پرسیدم بکهیون کجاست؟... چرا چیزی نمیگی؟... تو بهم بگو دویون... بکهیون حالش خو.."
"لطفا آروم باشید آقای پارک... بقیه لطفا اتاق و ترک کنن"
قفسهی سینهی چانیول با شدت شروع به بالا و پایین رفتن کرد و یکی از پلکهاش چند بار پرید.
چرا همه از جواب دادن بهش فرار میکردن؟ نکنه بلایی سر بکهیونش اومده؟
دست دکتر و کنار زد و اینبار با کمک گرفتن از دستاش تونست توی جاش بشینه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
ᥫ᭡Tag You're It
Fanfic[تمام شده] بکهیون مدیر یه مهدکودکه که همیشه از پشت پنجرهی اتاقش به بیرون زل میزنه تا بتونه پارک چانیولی که اومده دنبال پسرش و دید بزنه و مدام این سوال توی سرشه که چجوری میتونه یه روز جزو اون خانوادهی دو نفره باشه؟ آیا قراره براش آسون باشه؟ نویسنده...