🎼Fireproof, one direction
من جونگینم، شونزدهسالمه و الان خیلی درمونده پشت در اتاق باباهام ایستادم درحالیکه نمیدونم وقت مناسبی برای ورودم هست یا نه.
مردد دستم و بالا بردم ولی بعد صورتم درمونده توی هم رفت و با اینکه میدونستم درست نیست، گوشم و به در چسبونم و با ریز کردن چشمام سعی کردم گوشام و تیز کنم.
صدای پچپچ نامفهومی شنیده شد و بعد یه صدای خنده که انگار مال آپا بود.
بابا هیون و از چند دقیقهی پیش فرستاده بودم داخل تا روی خوشاخلاق بابا رو بالا بیاره و برای من یه فرصت دیگه جور کنه تا بتونم دوباره باهاش حرف بزنم و راضیش کنم.
لعنتی! فقط چند ساعت دیگه تا فردا مونده بود و من کمکم داشتم میترسم.
"جون؟"
با شنیدن صدای بابا شوکه از در فاصله گرفتم و هنوز نمیدوستم که اجازه دارم برم داخل یا نه.
"میدونم اونجایی... بیا داخل عزیزم"
دستگیرهی در و آروم باز کردم و با چونهای که به سینهم چسبیده بود خیلی آروم وارد اتاق شدم.
باید مظلومنمایی میکردم؛ اینجوری شانس بیشتری داشتم.
"بیا جلوتر عزیزدلم"
با دستایی که پشتم قایمشون کرده بودم جلو رفتم و زیرچشمی به بابا هیون نگاه کردم.
اون با لبخندش تشویقم کرد و من بالاخره به آپا نگاه کردم.
اخم نداشت ولی هنوزم خیلی جدی بود. هر دو لبهی تخت نشسته بودن و توی سکوت نگاهم میکردن.
"ما فردا یه سفر طولانی داریم، باید زودتر استراحت کنیم، اگه حرفی برای گفتن ندا..."
"آپا! این منصفانه نیست!"
کنترل پسر خوب بودن یهویی از دستم در رفت و درحالیکه پاهام و روی زمین میکوبیدم غر زدم.
صورتم جوری توی هم رفته بود که انگار میخواستم گریه کنم... شایدم واقعا باید گریه میکردم تا دل آپا به رحم بیاد؟ اول باید میدیدم اوضاع چجوری پیش میره.
"ما با هم توافق کرده بودیم، یادت نمیاد؟"
نگاه خواهشمندم و به بابا دادم ولی اون فقط شرمنده شونههاش و بالا انداخت؛ خب، ظاهرا دیگه باید روی پای خودم وایمیستادم.
ماجرا ازین قراره که من از ریاضی متنفرم و آپا انقدر بدجنسه که نمرهی پایینم و بهانه کنه و نذاره همراهشون برای تعطیلات برم امریکا!
"ولی من تلاشم و کردم!"
دوباره لبام و کجوکوله کردم و همونجوری که آپا میگه، مثل یه بچهی لوس نق زدم.
ESTÁS LEYENDO
ᥫ᭡Tag You're It
Fanfic[تمام شده] بکهیون مدیر یه مهدکودکه که همیشه از پشت پنجرهی اتاقش به بیرون زل میزنه تا بتونه پارک چانیولی که اومده دنبال پسرش و دید بزنه و مدام این سوال توی سرشه که چجوری میتونه یه روز جزو اون خانوادهی دو نفره باشه؟ آیا قراره براش آسون باشه؟ نویسنده...