7

1.8K 469 113
                                    

برای هزارمین بار خودش و توی آینه چک کرد و وقتی صدای گوشیش بلند شد جوری به سمتش دوید که انگشت کوچیکه‌ی پاش به لبه‌ی مبل خورد و روی کاناپه افتاد.

"آییی.... لعنت!!"

از درد هیسی کشید و با دیدن اسم چانیول روی صحفه‌ی گوشیش دردش و فراموش کرد. مرتب روی مبل نشست و تماس و وصل کرد.

"الو چانیول"

"بکهیون؟... من جلوی ساختمونتم، میای پایین؟"

بکهیون با سرعت به سمت آیفون رفت و در و باز کرد.

"بیا بالا چانیول... طبقه‌ی هفتم"

گوشیش و روی مبل پرت کرد و جلوی در واحد منتظر اومدن چانیول شد.

اولین باری نبود که قرار بود با چانیول روبرو بشه ولی انقد هیجان داشت که به نفس نفس افتاده بود.

آسانسور بالاخره توقف کرد و فشار انگشتای بکهیون به چارچوب در به بیشترین حد خودش رسید.

"سلام"

چانیول با مهربونی سلام داد ولی بکهیون انقدر محو مرد بلندتر شده بود که صداش و نشنید.

موهای حالت‌دار چانیول روی پیشونیش پخش بود و برخلاف همیشه یه تیشرت و شلوار مشکی تنش بود؛ بازوهای عضلانی و برنزه‌ش باعث شد بکهیون بزاقش و به زحمت پایین بفرسته و نگاه‌ش روی بدن بابای جونگین سر بخوره.

حتما اون زیر شیش تا پک خوشگل داری نه؟

زاویه‌ای که بکهیون میدید فقط یه تیشرت مشکی ساده بود که انتظار داشت با زل زدنای طولانیش بتونه زیرش و ببینه. پارچه‌ی مشکی نزدیک و نزدیک‌تر شد و بکهیون بالاخره تونست صدای چانیول و توی نزدیکی خودش بشنوه.

"آماده نیستی؟"

بکهیون سرش و بالا آورد و مات و مبهوت به صورت چانیول که حالا نزدیک‌ بهش ایستاده بود نگاه کرد. جوریکه سایه‌ی چانیول روش افتاده بود و برای نگاه کردن بهش کمی سرش و به پایین خم کرده بود باعث میشد دلش از اختلاف قدی و تفاوت هیکلشون بهم پیچ بخوره.

انگار تو رو فقط برای من و من و فقط برای تو ساختن... تو اینجوری فکر نمیکنی چانیولی؟

"هممم؟"

بکهیون از همه‌جا بی‌خبر پرسید و چانیول به خنده افتاد.

"کجایی؟"

بکهیون خجالت‌زده خندید و فشار دستش بالاخره از در جدا شد و هرچند که تمایلی برای بیشتر کردن اون فاصله نداشت و مغزش مدام بهش فرمان میداد:

برو تو بغلش! برو تو بغلش!

کمی عقب رفت.

"ببخشید... حواسم پرت شد یه لحظه... بیا تو..."

چانیول سر تکون داد و جلوتر از بکهیون به سمت نشیمن رفت.

بکهیون برای چند ثانیه جلوی در موند و به چانیولی که حالا توی خونه‌ش بود نگاه کرد؛ برای یه لحظه به سرش زد که در آپارتمانش و قفل کنه و اون مرد و تا ابد توی خونه‌ش زندانی کنه.

ᥫ᭡Tag You're ItOù les histoires vivent. Découvrez maintenant