24

1.6K 450 167
                                    

با صدای شنیدن تیز تقه‌های در و ورود ناگهانی خانم و آقای چو متعجب از جاش بلند شد.

"آقای چو... خانم چ..."

"این چه وضعیه آقای بیون؟"

با شنیدن لحن تند آقای چو و دیدن پسر کوچولویی که امروز به مهد نیومده بود و حالا دست مادرش و نگه داشته بود، درحالیکه گوشه‌ی ابروش پانسمان شده بود، متوجه موضوع شد.

"لطفا آروم باشید و بشینید..."

سعی کرد جو رو آروم کنه ولی زن و مرد روبروش از جاشون تکون نخوردن.

"ما برای این حرفا اینجا نیستیم آقای مدیر!"

اینبار صدای بلند خانم چو شنیده شد و نگاه بکهیون به پسر کوچولویی که چشماش خیس بود و با وحشت دست مادرش و نگه داشته بود افتاد.

"خواهش میکنم بشینید... دارید هانول رو میترسونید..."

مرد پوزخند زد ولی بعد فقط‌ کوتاه اومد و بعد از همسرش روی مبل‌های وسط اتاق جا گرفت.

"پس نگران بچه‌ها هم هستید؟"

بکهیون هم روی صندلیش نشست و دستاش و توی هم گره کرد.

"البته که اینطوره... این وظیفه‌ی من و همه‌ی کارکنان مهده"

سعی کرد قاطع باشه چون بهرحال اتفاق دیروز نه تقصیر اون بود و نه هیچ شخص دیگه‌ای.

"وظیفه‌ای که به هیچ‌وجه درست انجامش نمیدید!... به پسر من نگاه کنید آقای مدیر... زخم کوچیکی که دیروز راجبش پشت تلفن به ما گفتید چهارتا بخیه خورده درحالیکه فاصله‌‌ی چندانی با چشمش نداره! اگه بیناییش و از دست میداد چی؟!"

خانم چو دوباره صداش و بالا برد درحالیکه خیلی محکم دست پسر بیچاره‌‌ی کنارش و چسبیده بود و با حرکاتش باعث میشد بدن کوچولوش بلرزه.

نگاه بکهیون روی پسر بچه غمیگن شد و سعی کرد والدین نگران مقابلش و درک کنه. دیروز قبل ازینکه بخواد محل کارش و ترک کنه، آقای سو با دلواپسی وارد اتاق شده بود و گفته بود که یکی از بچه‌ها درحالیکه منتظر والدینش بوده زمین خورده و پیشونیش زخم برداشته. خداروشکر دکتر مهد هنوز نرفته بود و بکهیون تمام لحظات و کنار پسربچه ایستاده بود و تلاش کرده بود ترسش و از بین ببره؛ از جونگین خواهش کرده بود تا توی دفتر منتظرش بمونه و بعد با والدین پسر زخمی تماس گرفته بود ولی ظاهرا هر دو کارای مهم‌تری داشتن و از بکهیون خواسته بودن که پسرشون و با یه تاکسی راهی خونه کنه؛ با اینحال بکهیون از چانیول درخواست کرده بود که پسربچه رو به خونه‌ش ببرن تا خيالش راحت‌تر بشه و بتونه با مادر یا پدرش صبحت کنه ولی بجز خدمه شخص دیگه‌ای توی خونه نبود.

"من متوجه‌ی نگرانیتون هستم ولی این اتفاق خارج از ساعت کاری مهد رخ داده و کوتاهی‌ای‌ از سمت ما شکل نگرفته... میتونیم خوشحال باشیم که هانول کوچولوی ما بیشتر ازین آسیب ندیده..."

ᥫ᭡Tag You're ItWhere stories live. Discover now