بکهیون آماده روی مبل تکنفره نشسته بود و به جونگین که با حالت بامزهای روی پارکتا با لیمو بازی میکرد نگاه میکرد.
"جیش نداری؟"
تولهسگ خوابآلود بیحال دراز کشیده بود و اجازه میداد جونگین سر و گوشاش و نوازش کنه.
"نه... نمیشه بیای؛ بکهیونی گفت اول میریم لباسای توشل بتریم بعدا میریم تابسواری"
بکهیون با لبخند به مکالمهی یکطرفهی پسر بچه با لیمو گوش میداد و از درون ضعف میکرد.
"اونجا هاپوها رو راه نمیدن چون همش اینجوری اینجوری بلند صدا میدی"
جونگین کوتاه مکث کرد و بعد دهن کوچیکش و باز کرد تا ادای لیمو رو دربیاره.
"هاپ هاپ!"
حرفایی که چند دقیقهی قبل بکهیون بهش زده بود تا جونگین و از بردن سگ کوچولو همراهش منصرف کنه رو، موبهمو تکرار کرد و صدای خنده بکهیون باعث شد سرش و به سمتش بچرخونه و متعجب نگاهش کنه.
"اون زبون شیرین تو رو باید فقط درسته خورد نینی!"
بکهیون بیطاقت به سمت جونگین رفت و با باز کردن دستاش ازش خواست تا توی بغلش بره.
یه تیشرت مشکی با لوگوی کوچیک روی سینه و یه شلوار فسقلی چند جیب تن جونگین کرده بود و باکت مشکیش رو هم روی سرش گذاشته بود.
اینبار روی زمین نشست و بینی جونگین و بوسید.
"تونستی لیمو رو راضی کنی که خونه بمونه؟"
جونگین سرش و تکون داد و زیرلب چیزی گفت که بکهیون متوجه نشد.
"چی میگی عزیزدلم؟"
بکهیون مثل پسر توی بغلش پچپچ کرد و گوشش و به سمت لبای سرخش خم کرد.
"من دیدم..."
جونگین هنوز داشت آروم صبحت میکرد و مدام تلاش میکرد تا بیشتر توی سینهی بکهیون فرو بره.
بکهیون از حالتش خندید و به لیمو که حالا داشت به سمت اتاقخواب جونگین میرفت توجهی نکرد.
"پسرک من چی دیده؟"
جونگین بالاخره سرش و بلند کرد و بکهیون گونهی تپلش و لمس کرد.
"بکهیونی و آپا رو"
بکهیون بیخبر منتظر ادامهی جملهی جونگین موند و ابروهاش و بالا فرستاد.
"بوس بوس"
جونگین خجالتزده حرفش و ادامه داد و انگشت کوچولوش و اول روی لبای خودش و بعد روی لبای بکهیون گذاشت.
صدای قهقههی بکهیون بالا رفت و جونگین و محکم به خودش چسبوند.
"کِی دیدی؟"
YOU ARE READING
ᥫ᭡Tag You're It
Fanfiction[تمام شده] بکهیون مدیر یه مهدکودکه که همیشه از پشت پنجرهی اتاقش به بیرون زل میزنه تا بتونه پارک چانیولی که اومده دنبال پسرش و دید بزنه و مدام این سوال توی سرشه که چجوری میتونه یه روز جزو اون خانوادهی دو نفره باشه؟ آیا قراره براش آسون باشه؟ نویسنده...