🎼A world without love, Peter and Gordon
"ببین خوب شدم گلبرگ؟"
بکهیون شونه کردن موهای جونگین و تموم کرد و با شنیدن صدای چانیول به سمتش چرخید.
با دیدن دوستپسرش دهنش روی دور آهسته باز شد و بعد به سمتش رفت.
"دیگه نمیریم... میمونیم خونه..."
چشمای چانیول به درشت شد و دستاش و دو طرف کمر باریک بکهیون که حالا توی چند سانتیمتریش ایستاده بود گذاشت.
"نمیریم؟چرا آخه؟"
"بخاطر کیونگسو میگم... اگه امشب تو رو با داماد اشتباه بگیرن چی؟"
چانیول با خنده خم شد و بدون اینکه لازم باشه چیزی بگه، بکهیون لباش و براش غنچه کرد و همدیگه رو کوتاه بوسیدن.
"من نمیام..."
با شنیدن صدای جونگین هر دو سرشون و چرخوندن و به پسربچه که با اخم به چانیول زل زده بود نگاه کردن.
"چیشده بابایی؟"
بکهیون به سمت پسر کوچولو رفت و جلوش زانو زد.
"منم مثل آپا کربات میخوام"
چانیول بلند خندید و با باز کردن کرواتش به سمتشون رفت.
"باشه، بذار برات ببندمش"
بکهیون متعجب به چانیولی که کروات خودش و دور گردن جونگین میبست نگاه کرد و بعد هر دو از دیدن ظاهر پسربچه به خنده افتادن.
کروات چانیول تقریبا تا پایین پاهای جونگین میرسید و خیلی بامزهش کرده بود.
"خوبه... الان دیگه میام"
جونگین با رضایت به کرواتش نگاه کرد و بعد از اتاق بیرون رفت.
"اگه میدونستم انقدر کروات دوست داره یدونه براش میخریدم"
بکهیون با لبخند رو به چانیول گفت و بعد از توی کشو یکی از پاپیونهای خودش و بیرون کشید تا بعدا جونگین و راضی کنه کروات چانیول و پس بده و بجاش پاپیون ببنده.
با دیدن اینکه چانیول داره به سمتش میاد به دراور پشتش تکیه داد و دستش و به لبهش فشرد.
آخ یول... نیا جلو خب....
چانیول فقط داشت خیلی عادی به سمتش قدم برمیداشت و لب بکهیون از هیجان بین دندوناش گیر افتاده بود. چشماش بخاطر لبخند بزرگش باریک شده بودن و قلبش به تپش افتاده بود.
صد سال یا شایدم هزار سال دیگه؟
چانیول درست مثل روز اول روی بکهیون تاثیر میذاشت.
"میگم به نظرت..."
سر چانیول توی گردنش فرو رفت و حرکت آروم لبا و زبونش پوست بکهیون و کمی خیس کرد.
YOU ARE READING
ᥫ᭡Tag You're It
Fanfiction[تمام شده] بکهیون مدیر یه مهدکودکه که همیشه از پشت پنجرهی اتاقش به بیرون زل میزنه تا بتونه پارک چانیولی که اومده دنبال پسرش و دید بزنه و مدام این سوال توی سرشه که چجوری میتونه یه روز جزو اون خانوادهی دو نفره باشه؟ آیا قراره براش آسون باشه؟ نویسنده...